تاریخ انتشار خبر: 1 دی 1400 | 23:28:41
کد خبر : 11593
یادداشتی از حبیب جهان آرا:

به گزارش خبرگزاری زاگرس نشینان؛حبیب جهان آرادر یادداشتی باعنوان: سالگرد درگذشت شجریان یک سال از درگذشت محمد رضا شجریان گذشت اکنون نوبت به من رسید تا بنگارم آنچه شایسته اوست. در رسای خنیاگر کم نظیر تمام دورانها، استاد و عارف شوریده دل ، فقید در گذشته از این جهان ، که شاید تا بسیاری روزگاران […]

به گزارش خبرگزاری زاگرس نشینان؛حبیب جهان آرادر یادداشتی باعنوان: سالگرد درگذشت شجریان

یک سال از درگذشت محمد رضا شجریان گذشت اکنون نوبت به من رسید تا بنگارم آنچه شایسته اوست. در رسای خنیاگر کم نظیر تمام دورانها، استاد و عارف شوریده دل ، فقید در گذشته از این جهان ، که شاید تا بسیاری روزگاران ، همچون وی از مادری زائیده نشود رحمت خدا بر او باد که با آواز ملکوتی خود هر دلی را از دل خاک به عرش افلاک می کشاند . از همان اوان نوجوانی از میان قاریان قرآن و خوانندگان فارسی زبان ، دو کس برای من الگوی برتر در خوراک روحم بودند. اولین شجریان در ادبیات و آواز پارسی و دومین، عبدالباسط مصری در ادبیات عربی بود. این دو شخص در آلبوم ذهن من لانه کرده بودند و تا کنون آنچه منجر به جلای روح من از خار و خاشاک روزگار میگردد ، صدای دلنشین آنها خواهد بود و باور دارم که نشان از رازی فراسوی آنچه در حیطه ذهن ما نمی گنجد دارند . آن راز چیست و ماوای آن کجاست نمیدانم فقط همین را می دانم که گویا حقیقت وجودی ما انسانها در ورای این هستی محسوس خواهد بود که در آن سرگرم و از اصل خویش مغفول مانده ایم . و این را بگویم که گاهی آوازی را میشنویم اما در کلام فهمی از آن نداریم با این وجود باز هم ما را به اوج آسمانها می برد و اما چنانچه آن را در کلام بفهمیم در روح و روان آدمی چه رستاخیزی که برپا نمیشود چه رستاخیزی ! . آنگاه که عبدالباسط مصری میخواند : و اذا الشمس کورت و اذا النجوم انکدرت و اذا الجبال سیرت و اذالبحار سجرت …… با اینکه در آن ایام چندان فهمی از معانی این منثورهای منظوم نداشتم اما انقلابی اندرونم برپا می شد و چه غلیان و سیلانی در روانم که ایجاد نمیشد هر چند در این دوران رویکرد عرب ستیزی زایه خود را باز کرده است ، بهر دلیل بماند . اما در حقیقت ادبیات عربی در متون نظم و نثر از جهت فصاحت و بلاغت شاهکارهای خود را دارد و اما آنگاه که کاست شجریان را بر روی دستگاه پخش می گذاشتم صدای ملکوتیش دلها را تا افقهای دور دست می ربود و چنان محشری برپا میشد که تا آنسوی بیکرانه هستی کشانده می شدم آنگاه که این دوبیتی های بابا طاهر شوریده دل را می خواند :

عزیزون از غم و درد جدایی – به چشمونم نمونده روشنایی .

گرفتارم به دام غربت و درد – نه یار و همدمی نه آشنایی

یا آنجا که گام به وادی سعدی میگذارد و میخواند:

ما گدایان خیل سلطانیم شهربند هوای جانانیم.

دوستان در هوای صحبت یار زر فشانند و ما سر افشانیم.

سعدیا بی وجود صحبت یار همه عالم به هیچ نستانیم .

یا در این وادی از دری دیگر هنرنمایی میکند و میخواند: هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم – نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم ……….. به ره بادیه رفتن به از نشستن باطل- وگر مراد نیابم بقدر وسع بکوشم .

مرحوم شجریان سر به همه دیوانها کشید و از دریای بیکران آنها از هرکدام جرعه ای برداشت و شفای ارواح خروشان نمود

به غزلهای رهی معیری هم گذر نمود و چنین خواند

یاد ایامی که در گلشن زمانی داشتم – در میان لاله و گل آشیانی داشتم ……..

آتشم در جان ولی از شکوه لب خاموش بود – عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم .

حتی از علی معلم دامغانی نگذشت . آنجا که با سوز دل میخواند

ببار ای بارون ببار ، با دلم گریه کن خون ببار.

در شبهای تار چون زلف یار، بهر لیلی چون مجنون ببار ای بارون و ادامه میدهد……

داد و بیداد از روزگار ، ماه دادند به شبهای تار ای بارون

و حافظ هم از این فریاد ملکوتی بی نصیب نماند

شجریان خواند : کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد – یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد

هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز – نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد

یا آنجا که میخواند:

دوش می آمد و رخسار بر افروخته بود – تا کجا با دل غمزده ای سوخته بود .

یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد – آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود .

و اینجا که با صدای بی نظیر خود خواند : ساقی بیا که عشق ندا میکند بلند – کان کس که گفت قصه ما هم زما شنید .

و همچنین از مولانای بلخی بخواند

بشنو از نی چون حکایت می کند

از جدائیها شکایت می کند

هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش

باز جوید روزگار وصل خویش

شاید این درست باشد که دست توانای آفرینش بعضی از آدمها را خاص آفریده است . نمیدانم اما واقعا بعضی از آدمها خاصند . اگر همه آدمها در تمام ویژگیها بمانند هم می بودند چه بسا آفرینش بیهوده بود . اینجاست که فلسفه آفرینش معنی و مفهوم پیدا میکند. اگر در میان فرزندان آدم کسانی نمی بودند تا آتش بر خرمن وجودی دیگران بزنند و آنها را به تامل وادارند و همه در یک قامت وجودی بودند هیچ انگیزه ای برای دست یابی به کمال نبود. پس رازهای نایافتنی در تفاوتهاست و شاید تا واپسین روزگاران این راز هویدا نشود . آری تفاوت آدمهای خاص در اثر گذاری آنها بر روان جماعت انسانی و در نشان آنها بر تارک تاریخ است. این دست از آدمها بسیار اندکند و تمامی افراد بشر بر سفره آنها نشسته اند در حالی که چه بسا از این موهبت بی خبرند . شاید خواننده این متن باور نکند اما در گذشته های دور به اهل دل میگفتم ، خدایا اگر سعدی و حافظ و مولانا و بابا طاهر و … و دیگر شعرای پیشن بدانستند روزی کسی ظهور خواهد کرد و با صدای قدسی و سحرانگیز خود اشعار آنها را می خواند چه حالی داشتند

و چه بسا بلیغ تر و رساتر و سحرانگیزتر و قدسی تر از این که سرودند می سرودند

آری من باور دارم که شجریان حق شوریده دلان این سامان را ادا نمود و حتی بالاتر از آنچه انتظار میرفت و تصور آن در اذهان برفت . حقی که شجریان بر رفعت موسیقی پارسی زبان جهان دارد به بلندای تاریخ آفرینش است و بس، تا کاروان فرزندان بشری در مسیر پیش روی تاریخ به انتظار بنشینند شاید شجریانی دیگر دوباره ظهور کند و برای دلهای بیقرارشان بخواند

خداوندا ! ای اهورای پاک

آنهایی که بهر شکلی برطبل بیداری آدمیان کوبیدند را در بهشت خویش ماوا گزین

مهر ماه سال هزار چهارصد خورشیدی