به گزارش خبرگزاری زاگرس نشینان؛داستان گرگ ها و گرازها نویسنده اثر: محمد کیانوش راد قسمت: سیو هشتم فواد اهل مبارزه است . گوشه گیر نیست . نق نمی زند . بعد از کار در شهرک صنعتی مستقیم با پراید مدل قدیمی اش جلوی متروی کرج می رود . تا ساعت ۱۲ مسافر کشی می کند. […]
به گزارش خبرگزاری زاگرس نشینان؛داستان گرگ ها و گرازها
نویسنده اثر: محمد کیانوش راد
قسمت: سیو هشتم
فواد اهل مبارزه است . گوشه گیر نیست . نق نمی زند . بعد از کار در شهرک صنعتی مستقیم با پراید مدل قدیمی اش جلوی متروی کرج می رود . تا ساعت ۱۲ مسافر کشی می کند.
سودابه هم به دنبال کار است . چند اداره دولتی رفته ، همه چیزش تایید می شود ولی در آخرین مرحله در گزینش رد می شود.
فواد با ناراحتی گفت :
— همش تقصیر منه . بخاطر من تو رو رد می کنن.
— نه مهم نیس. خودم کاری راه می اندازم. یه دفتر خدمات ِ فنی – کامپیوتری می زنم .
— اگر بهت مجوز بدن ! اونم بعید می دونم .
— ندادن هم ندن به دَرک . با مجوز یکی از هم دانشکده ای هام کار می کنم .
سودابه به دنبال وام سی میلیون تومانی از بانک است . دو ضامن جور می کند. می گویند اعتبار نداریم .
به فوأد گفت :
— مهم نیست . نا امید نمی شم . نق هم نمی زنم .
— آفرین .تنها آدم های بی عرضه و یا ناامید هستن که هی نق می زنند . زمین و زمان را مقصر می دانند . فکر می کنند همه چیز باید جور باشه تا کاری کنن.
— برای اینکه می بینن با سفارش وپارتی و یا آقازادگی یه شبه ره صد ساله را می شه رفت .
فواد گفت :
— یادش بخیر عباس خنیفر .
یوسف مرتب می گه :
— عباس یه شبه ره صد ساله رو رفت . این ره کجا ، اون ره کجا .
سودابه در کرج در خیابان انقلاب ، نزدیک کوچه رحیمی، مغازه کوچکی را اجاره کرده ، خدمات فنی – کامپیوتری ارائه می دهد . وضعشان بهتر و خانه شان بزرگ تر شده . دیشب سینما رفتند . سینما ساویز فیلم ٰ بی حسی موضعی ٰ را دیدند.
فوأد به سودابه گفت :
— کمدی بدی نبود . اما نقدی سطحی به مسائل جامعه و مردم داشت .
— همین که یه کمی خندیدیم خوب بود . در عمل، کمی خنداندن مردم ، یعنی کاهش ِ رنجی روزمره از مردم .
— اما بی حسی از بی حسی موضعی گذشته . بی حسی همه جامعه رو گرفته.
— درسته . ولی در این اوضاع ، همین حدش هم غنیمته .
فواد استاد کار تراشکاری شده است . در حاشیه شهر با همکاری دوستش مغازه ای راه انداخته اند. کار و مدیریت با فواد و سرمایه با حسین بروجردی است . پس از یکسال ده نفر در کارگاه آنها کار می کنند . خوب پیش رفته اند .
هوای کارگران را دارند. ماهی یک بار کارگران را به صورت دسته جمعی و با خانواده هایشان به رستوران می برند گاهی هم در ابتدای جاده چالوس ، پیک نیک می روند . کارشان رونق گرفته . فوأد و حسین ، هر دو از شراکتشان راضی هستند.
کنار رودخانه در مسیر چالوس نشسته اند . خانواده ها هر کدام گوشه ای رفته اند و صحبت می کنند . امروز هر خانواده غذای خود را آورده . وقت ِ ناهار ، سفره ای انداخته و همه دور آن نشسته اند . پس از ناهار قلیانی را آماده می کنند و بعضی قلیان می کشند.
فوأد و حسین کنار آب نشسته و پاهایشان را در آب خنک رودخانه گذاشته و باهم صحبت می کنند.
فواد گفت :
— حسین کلا نگاهم نسبت به فعالیت اقتصادی تغییر کرده .
— باید روی پای خودمان بایستیم. هیزمت را در ریسمان خود بگذار و نه دیگری . فوأد عمرت رفت در هوای حرف های بیهوده ، راه های نرفته ، گفته های ناگفته ، دیده های ندیده و شنیده های نشنیده.
سودابه تنها دختر خانواده است . مادرِ سودابه اول مخالف این ازدواج بود . اما حالا از فوأد راضی است .
سودابه موقع برگشت به فوأد گفت :
— فوأد امروز چقدر خوش گذشت . الان با همکارات یه خانواده بزرگ شدیم . از اینکه تو را دارم خیلی خوشحالم .
— سودابه من هر چی دارم از تو دارم . از هفت تپه که اومدم داشتم مأیوس می شدم ، به من یاد دادی که امید وار باشم و نق نزنم .کلی خندیدند.
سودابهگفت :
— اگر آدم امیدی و هدفی در زندگیش نداشته باشه ، کارش تمومه . با مردن فرقی نداره.
دکتر آدم زرنگی است . نابغه است.
خودش را با سیاست به دفتر آدم های مهم می رساند. با آنها آمد و شد دارد .
در یکی از شرکت های خصولتی بزرگ پست گرفته . وام ارزی خوبی هم برای توسعه ونوسازی شرکت از صندوق ذخیره ارزی گرفته است .
پیش حاج آقا رفت. از موسسه خیریه و از سفرهای خارجی اش گفت .
حاج آقا گفت :
— یه خونه خوب برا آینده خودت بساز .
— حاج آقا تو لندن ویلای خوبی دارم . باید سفری بیایید لندن .
— منظورم خونه برای آخرت و اون دنیات بود .
چند ماه بعد به اتهام اختلاس سی میلیارد تومان ناقابل و نیز پانصد میلیون دلار بی مقدار دستگیر و به ده سال زندان و رد ِ مال به دولت محکوم شد.
سودابه خبر را که شنید به فوأد گفت :
— سیاست در ایران به مرز ابتذال و احتضار رسیده . برای بسیاری سیاست، وسیله آب و نون ، و برای عده ای تبدیل به اعتیادِ بازی سیاست ورزی شده است .
— اما هنوز تک صداهایی به گوش می رسد .
— به قول تو اون کارگر شهرک صنعتی که دستش زیر تیغه تراش قطع شد و پول درمان و عملش رو نداشت ،براش این رئیس جمهور یا اون یکی چه فرقی می کنه ؟ تنها سودِ این تغییرات برای آدمای این یا اون جناحه . نمی خوام بگم همه، اما الان این آدما میدون دارن .
سیاسیونی هم که دلمون به حرف های اونا خوش بود ، مدتهاست جز حرف های تکراری هیچ حرف نویی برای گفتن ندارن .
— دقیقا .
خودشون رو می کُشن تا پست بگیرن . خونه ، ماشین، راننده ، مهمانسرا ، سفر داخلی و خارجی، وام های کلان و …. سهم اوناس . سهم کارگر چی ؟ قطع دست ، بیکاری و خودسوزی. یونس عساکره یادت نیس ؟
—نه!
— یونس دست فروش بود. تو خرمشهر و مثلا در منطقه آزاد تجاری اروند . بساطش رو جمع کردن . مجوز ِدکّه ای کوچک را هم به او ندادن . رفت شهرداری، نا امیدش کردن ، خودسوزی کرد و مُرد . ماجرا تموم شد. آب از آب تکان نخورد . کی صدای ناله های اون بیچاره رو موقع سوختن شنید ؟
— فوأد ولی در تونس جوان ۲۶ ساله ای در اعتراض به بیكاری، خودسوزی کرد . همین شروع ِ انقلاب و بهار عربی شد . بی حسی که گفتی یعنی همین. بی حس شدن همه ما.
ادامه دارد…