تاریخ انتشار خبر: 27 مرداد 1402 | 11:32:42
کد خبر : 14730
یادداشتی از سید مجید حسینی نژاد:

یک روز جهنمی در اهواز پل رمضان حدفاصل بهشت و دوزخ

به گزارش خبرگزاری زاگرس نشینان؛سید مجید حسینی نژاد فعال سیاسی-اجتماعی در یادداشتی باعنوان:یک روز جهنمی در اهواز پل رمضان حدفاصل بهشت و دوزخ بلوارهای زیبای شهر‌ک نفت با درختان انبوه ، فضای سبز هرس شده و زیبایی بی نظیر ان را از کنار خانه های شیروانی و ویلایی پشت سر می گذارم. ماشین های پلاک […]

به گزارش خبرگزاری زاگرس نشینان؛سید مجید حسینی نژاد فعال سیاسی-اجتماعی در یادداشتی باعنوان:یک روز جهنمی در اهواز
پل رمضان حدفاصل بهشت و دوزخ


پرده ی اول :

بلوارهای زیبای شهر‌ک نفت با درختان انبوه ، فضای سبز هرس شده و زیبایی بی نظیر ان را از کنار خانه های شیروانی و ویلایی پشت سر می گذارم. ماشین های پلاک ملی و اروندی در گوشه گوشه ی پارکینگ های نیمه باز خودنمایی می کند.
سالن های ورزشی متعدد ، سینما ، فروشگاه ، مرکز اموزش زبان ، استخر، مسیرهای امن و زیبا برای پیاده روی ، پار‌ک ها و مدارس غیرانتفاعی بزرگ ، مرکز خدمات سلامت و بیمارستان بزرگ نفت گوشه ای از خدمات و رفاهیات کارکنان زحمتکش نفت است. گیت های ورودی به دقت همه چیز را کنترل و بازرسی می کنند. فواره های رنگی در فلکه های شهرک نفت ، به تلطیف فضا و هوا کمک می کنند.زندگی ارام مردم با حداقل دغدغه ی معیشت و اقتصاد در جریان است. کود‌کان در این هوای گرم سوار بر دوچرخه های کراس زیر سایه ی دلپذیر درختان در رفت و امدند و دختران با زلف های رها در باد و گیتار بر دوش ، به زندگی لبخند می زنند.

آری آری زندگی زیباست
زندگی اتشگهی دیرنده پابرجاست
گر بیفروزیش رقص شعله اش تا بیکران پیداست
ور نه خاموش است و خاموشی گناه ماست

پرده ی دوم :

درست صدمتر انسوتر در کنار سینه کش کوه ، کوی آل صافی قرار دارد. پل رمضان شبیه پل صراط است که بر فراز بلوار مدرس قرار دارد و شهرک نفت را به کوی ال صافی متصل می کند.
خانه های خشتی و فرسوده با مصالح معمولی و غیر استاندارد زیر هجوم کابل های سرگردان برق ، به دخمه هایی می مانند که هر لحظه امکان اوار شدن انها وجود دارد. درست وسط بلوار اصلی ال صافی ، عده ای ،گوسفند خرید و فروش می کنند. فاضلاب ها در گوشه گوشه ی کوچه و محله رها شده و نیزارها سر براورده اند.‌تقریبا هیچ خبری از امکانات رفاهی نیست.! گویی از بهشت وارد دوزخ شده ای.
بلوارهای اهواز چقدر بی رحم اند. بلوارهای تبعیض و فقر افرین.
درست شبیه بلوار جمهوری که پاداد را از خروسی جدا می کند. اینسوی بلوار خانه متری ۴۰ میلیون تومان است و انسوی بلوار به زحمت متری ۵ تا ده میلیون …
و یا بلوار زیتون و زوویه … که ایینه ی تمام نمای فقر و تبعیض شده است.
به هر حال برای شستن ماشین وارد اولین کارواش محله می شوم.
جوان سی ساله ای در حال شستن ماشین هاست. گرما او را کلافه کرده است. با او خوش و بشی می کنم .‌از غصه هایش می گوید:
زندانی هستم به شرط اشتغال. صبح ها در کارواش کار میکنم و شب به زندان بر میگردم. ۴ فرزند دارم. سه دختر و یک پسر . بچه هایم زیر باد گرم پنکه می خوابند و کولر ندارند. تو را به خدا کارت یارانه ام را میدهم اما برایم کولر دست دومی پیدا کن . اگر بهزیستی اشنا داری بگو بیایند از نزدیک زندگی مرا ببینند.
ماشین شسته شد .شماره تماسش را می گیرم و با شرمندگی مقداری پول به عنوان انعام به کارتش واریز می کنم. قول می دهم‌ پیگیر کارت باشم جوون . محکم باش . زندگی پستی و بلندی زیاد دارد. مطمئن باش خدای من و تو از خدایان دروغین بسی بزرگتر و بالاتر است. لبخندی میزند و سراغ ماشین بعدی می رود.

دردهای من جامه نیستند تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند تا به رشته ی سخن در اورم
دردهای من اگر چه مثل درد مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است.
مردمی که نام هایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان درد می کند.
دردهای من نهفتنی است
دردهای من نگفتنی است!!

استارت می زنم.ماشین روشن نمی شود. عمر باتری به سر امده است.‌دقیقا یک ماه از مهلت گارانتی ان گذشته است.
چنین است رسم سرای درشت
گهی پشت بر زین گهی زین به پشت

پرده ی سوم :

برای خریدن باتری به سمت شهرک آغاجری حرکت می کنم. شرجی و گرما امان همه را بریده است. اسفالت زیرپای عابران حرکت می کند. درست روبروی باطری فروشی ساختمان نیمه کاره ای است و تعدادی کارگر مشغول کارند. در یک لحظه صدای مهیبی بر می خیزد. یکی از کارگران گرمازده شده ، تعادلش را از دست میدهد و محکم‌ بر زمین سقوط می کند. خون از گوشه ی لب و دهانش سرازیر می شود. با فک به زمین خورده است و دستکم سه دندان او شکسته است.‌درد جانسوزی دارد و تا امدن اورژانس باید دقایقی تحمل کند. کاری از دست کسی بر نمی اید.
طناب زندگی بر گردن بسیاری از مردم پیچیده است و ارام ارام خیلی ها را خفه می کند. لعنت به این خاطره ها که راحتم نمیگذارن …

۲۶ مرداد است و یاداور پایان رنج آزادگان عزیز کشورم … اما من هزاران نفر را می بینم در زندان های فقر و فلاکت و تبعیض زندانی اند. دست های خالی
چشم های شرمنده
نگاه های مایوس
وعده های دروغین
جاه طلبی ها

به امید روزهای روشن…
۲۶ امرداد ۱۴۰۲ خورشیدی