تاریخ انتشار خبر: 15 شهریور 1403 | 00:50:28
کد خبر : 15853
یادداشتی از محمد کیانوش راد:

گرگ ها و‌گرازها

به گزارش خبرگزاری زاگرس نشینان؛داستان گرگ ها و‌گرازها نویسنده اثر محمد کیانوش راد قسمت هشتم:شوشی ها و هفت تپه ای ها دم غروب است و در حیاط منزل پدر بزرگشان نشسته زیر سایه درختِ کنار چای می نوشند. نسیم خنکی می وزد. هوای هفت تپه نسبت به مناطق اطراف خنک تر است . خصوصا درشب […]

به گزارش خبرگزاری زاگرس نشینان؛داستان گرگ ها و‌گرازها نویسنده اثر محمد کیانوش راد

قسمت هشتم:شوشی ها و هفت تپه ای ها

دم غروب است و در حیاط منزل پدر بزرگشان نشسته زیر سایه درختِ کنار چای می نوشند. نسیم خنکی می وزد.

هوای هفت تپه نسبت به مناطق اطراف خنک تر است . خصوصا درشب ها که بادِ شمالی می وزد . رودخانه دز و نیزارها هم مهربانانه هوا را خنک تر کرده است.

همه چیز برای مردم هفت تپه مهیا است .

هوای خوش و صدای بلبلان عاشق و نسیم ملایم و آب ، برق ، کولر، تلفن و تعمیرات منزل تا اتوبوس رفت و آمد به مرکزشهر رایگان است. اتوبوس بصورت یک روز درمیان و رایگان مردم را برای تفریح یا خرید به شوش می بردند‌. شوش دانیال شهری پراز ناگفته ها و رازهای سر به مُهر است . شهری به‌جا‌مانده از هزاره چهارم پیش از میلاد مسیح ،مرکزحکومت ایلام و بعدها پایتخت زمستانی شاهان هخامنشی و ساسانی . شوش بارها مورد هجوم دشمنانش بوده است. از حمله آشوربانیپال تا اسکندر مقدونی. آشوربانیپال شهر را تخریب کرد ، اما اسکندر مقدونی بقول ویل دورانت دریافت که مردمان شوش بسیار متمدن تر‌و‌ بافرهنگ تر از یونانیان اند . شوش دانیال آرام و باشکوه چه حقایقی از دل آدمیان را درخود نهفته است.

منازل سازمانی به الگوی رایج انگلیسی ها ، مثل شرکت نفت شِکلی طبقاتی داشت . منازل سازمانی شرکت نیشکر به بخش منازل کارگری پمپ استیشن و صد دستگاه و دویست دستگاه کارمندی تا هفت تپه بالا ، یعنی منازل مدیران بلند پایه از هم تفکیک شده بود. چرا کسی احساس حقارت یا محرومیت نمی کند ؟ استخر، باشگاه ، سینما و مدرسه تا وسائل آمد و شد برای همه فراهم است . برخی که امکان سکونت در منازل کارمندی را داشتند ، بدلایل فرهنگی یا خانوا‌دگی در منازل کارگری سکنا گزیده بودند. پشتِ پمپ استیشن هم به اسکان نی برها یا کارگران فصلی اختصاص داشت. اتاق هایی ردیف شده چون سلول های اردوگاه های کار اجباری است.

اما نی برها با‌ لباس ها چرک آلود و چهره هایی سیاه شده از دود سوزاندن نیزارها و‌آویزان به ماشین های سیاه ، صورتی رقت انگیز داشتند و به موجوداتی برای ترساندن کودکان تبدیل شده بودند.

کارخانه کاغذ پارس هم برای کارگرانش بصورتی مجزا‌ و برای کارمندانش در منازل سیماش و برای کارمندان عالیرتبه در شهرک آوان محلی خوش و‌خاطره انگیز ساخته بود. با وجودِ چنین سیستمِ تفکیک منازل، مردم راضی بودند و چندان با این‌نحوه سیاست گذاری طبقاتی اعتراضی نداشتند و این سیستم را همخوان تر با آداب و فرهنگ خود می یافتند . پدر بزرگ اسماعیل که به هفت تپه آمده بود دراول کار در منازل مجردی ساکن شده بود.

درستی با نادرستی این سیاستِ سکونتی ، ذهن اسماعیل را به‌خود مشغول کرده بود .اسماعیل به تازگی بصورت قراردادی در شرکت استخدام شده است، اما جایی برای سکونت به او‌ نداده اند.

اسماعیل از یوسف پرسید :

— واقعا وضعیت زندگی درهفت تپه قبلا بهتر بود یا الان ؟

— والله قبلا بهتر بود . پدر بزرگت که کلی تعریف می کرد . اسماعیل ، به علت احساسی یا به دلیل مطالعه جسته و گریخته ضد نظام سرمایه داری شده است . چند باربا پدرش یوسف هم بحث کرده بود . یوسف باخنده ی مهربانانه ای گفت :

— حداقل اینجا سوسیالیست ها حرفِ زیادی برای گفتن ندارند. بنظر نظام سرمایه داری بهتر زندگی کارکنانش را تامین می کند . وقتی نوبتِ منزل از قسمتِ منازل کارمندی به رمضان رسیده بود او گفته بود :

— منزل کارمندی نمی خواهم . در منازل کارگری راحت ترم . مردم اینجا فیس و ادا ندارند و خودمانی تر و مهربانتر و با خیلی از آنها هم فامیلم.

رمضان پس از برگشتِ از محل کار،درباغ خانه ویلایی اش به درخت های انگور ، لیموترش، توت ، زردآلو ، و کاشت سیفی جات خودرو مشغول می کرد .

جنگِ عراق در جریان‌است و ِمناطق غربی زیر بمباران عراقی ها است. شوش و دزفول و اندیمشک و اهواززیر بمباران هوایی و حملات موشکی است . مناطق مرزی خالی از سکنه و مردم آواره کوه و دشت و بیابان شده اند. آنان که‌توانِ بیشتری داشتند به استانهای مرکزی رفته اند .

کارخانه هفت تپه چند بار مورد حمله هوایی قرار گرفت ، اما به علت غیرنظامی بودن از آرامشی نسبی برخوردارند.

مهاجران جنگیی زیادی کمی به‌هفت‌تپه آمده‌اند و آنها را در بخشی از شهر اسکان داده اند .

یوسف با اکرم و طالب به‌هفت تپه آمده‌اند. اما علت این مهاجرت یوسف تنها جنگ نیست . او از چیزی فرار می کند و نمی خواهد اهواز بماند.جنگ بهانه خوبی است . اکنون‌ در دبیرستان درس می دهد .

شب ها چراغ منازل خاموش می شد. مردم در شب تاریکِ پر ستاره و زیر نور ماه به‌ کپ و گفت می نشینند و چای و قهوه می نوشیدند و از خاطرات گذشته و اخبارجنگ سخن می گویند. در هفت‌تپه بخش ِزیادی از زندگی کودکان ، در باغچه و دشت و بیابان و‌ پشتِ فنس های سراسر سبز شهرک ها می گذرد .

پنجشنبه است . خیلی ازمردم هفت تپه ، برای تفریح و هم به‌ نیتِ زیارت به « عباس بن علی » رفته اند . عباس امامزاده ی مورد احترام مردم هفت تپه است. زن ها بیشتر می روند. مردم معتقدند عباس بن علی زنان نازا را حاجت می دهد.

قبر عباس بن علی درست در وسط باغی پر از درختِ لیمو است . زن ها دسته دسته دور هم نشسته اند. بچه ها از نیزارها ، نیشکربریده و با دندان پوست آنها را می گیرند‌ .مغز‌ ِنی را می جوند و تفاله آن را از دهان بیرون می اندازند.

پسر ها لب شط در رودخانه دز شنا می کنند . برخی یواشکی به کشیدن سیگارو مصرف ِ دودهای دیگر و خوردن برخی نوشیدنی مشغول اند . خانوادها کمتر اجازه رفتن پسرانِ جوان را به لب شط می دهند.

طالب یواشکی لب شط میرود . اسماعیل می داند ، اما چیزی به یوسف و اکرم نمی گوید . وقتی طالب به خانه آمد دهان و لباسش بوی سیگار می دهد.

طالب به اسماعیل گفت :

— بچه مثبت چیزی نگی ها

— به من چه مربوطه ، اما لب شط نری بهتره . خیلی افراد خلافکار اونجا می رن .

— خوبه خوبه .

بسه .حالا تو هم نمیخاد نقش ملّاها رو بازی کنی. تو هم‌ ملّا شدی ها ؟

ا‌دامه دارد…