تاریخ انتشار خبر: 16 شهریور 1403 | 16:28:59
کد خبر : 15860
یادداشتی از محمد کیانوش را‌د:

گرگ ها‌و‌گرازها‌

به گزارش خبرگزاری زاگرس نشینان؛ داستان گرگ ها‌ و‌ گرازها‌ نویسنده اثر : محمد کیانوش راد قسمت: یازدهم‌ نمک ِ تلخ‌‌ سیاست‌ پس چرا ریشت رو زدی ؟ کارمند با خنده به طالب گفت : مگر نمی دونی ؟ همیشه عقبی . اوضاع که عوض شد آدم هم باید عوض بشه .زمستون پالتو و تابستون […]

به گزارش خبرگزاری زاگرس نشینان؛ داستان گرگ ها‌ و‌ گرازها‌

نویسنده اثر : محمد کیانوش راد

قسمت: یازدهم‌

نمک ِ تلخ‌‌ سیاست‌

پس چرا ریشت رو زدی ؟ کارمند با خنده به طالب گفت :

مگر نمی دونی ؟ همیشه عقبی . اوضاع که عوض شد آدم هم باید عوض بشه .زمستون پالتو و تابستون پیراهن باید بپوشی .

چی رو ؟ مگه چی شده ؟ چی عوض شده؟

ای بابا دولت عوض شده . پدر ما در ستادهای تبلیغاتی درآمد. تازه می گی چی شده ؟ دور جدیدی شروع شده ، برای من که این کاندید یا اون یکی فرق نداره . به سه چهار تاشون کمک کردم .

یعنی اینقدر و ضعت خوب شده که به چهار کاندیدا کمک کردی ؟ این چهارتا که‌دشمن هم هستن.

همش رو که خودم ندادم . از افراد خیّر گرفتم یعنی خودشون دادن ، منو خیلی قبول دارن ، و منم تا جایی که بتونم کمکشون می کنم . ببین سیاست رو یاد نمی گیری ها . هنوز راه نیفتادی . سیاست که می گن پیچیده است یعنی این . بالاخره یکیشون رای میاره . هیچوقت همه تخم مرغ هات را در یک سبد نذار . اولین درس سیاست همینه . هرکه بلده پول دربیاره در سیاست هم موفق می شه.

‌درسته . پول پولاد رو آب می کنه . پول چه ها که نمی کنه .

وقتی پول‌داشته باشی همه دورت حلقه می زنند. از فرماندار و استاندار گرفته تا وزیر و‌وکیل و هنرمند و ورزشکار و استا‌ددانشگاه و آخوند و… از نظر من اکثر اینا عاشق احترام اند و …

واقعا ؟ یعنی همین . به همین سادگی ؟

البته باید ادم دست و دلبازی هم باشی . بریز و بپاش و کارگشا بودن بخشی از کاره . فوت و فن اش رو هم باید بلد باشی .

یکی می گفت اگر با کسی نون و‌نمک بخورم تا جهنم هم باش می رم .

آفرین . این تاثیر شیرین نون و نمکه . اون آدم روی حساب و کتاب این حرف رو زده .

خب اینهمه خرج فایده هم داره ؟

باید بگی که قصدت خدمته . یواش یواش باید راه بیفتی . فقط تا اخر هرچی گفتم گوش کن .

یعنی همه پولدارا همینطورن ؟ همینطور ولخرجی می کنند ؟

طالب این کارا ولخرجی نیست . این کارا حساب و کتاب داره . اره نود درصد پولدارا روی حساب و کتاب اینکارها رو می کنن. یه ده درصدی هم یا رفیق بازن یا لوتی و از روی مرام و معرفته .البته یه چیز یادم رفت بگم ، بابد بدونی با هرکسی چطور رفتار کنی و به کی چی هدیه بدی . بعضی ادما رو فقط در تنهایی احترام کن اونم خیلی زیاد در حد خدا ببرشون بالا ، کیف می کنن و کار تمومه ولی در جمع کم تعریف کن . بعضیا رو با شام و نهار ، بعضی رو یواشکی کمک مالی کن . بعضی ها رو جلو بقیه کمک کن بذار بقیه هم ببینن که به تو وابسته است . بذار همه ببینن. سیاست هزار راه داره . همش رو نمی شه الان بگم .در کنار همه این آدم های معروف و متشخص چند تا چاقوکش و شرخَر و ادم دهن دریده لازم داری . تا هروقت خواستی کسی رو‌گاز بگیری اونا رو جلو بندازی .

یعنی سیاست همینه ؟

نه سیاست یعنی صراحت ، این‌نوع سیاست تلخه . این سیاست مال من و تو نیست . هر دو می زنند زیر خنده . سفره رو پهن می کنند. با خنده ای مستانه ای به طالب می گوید:

ببین این‌درس های کارشناسی بود . دوره کارشناسی ارشد و دکترای کسب و کار رو هم باید یاد بگیری . تا پاسی از شب گفتند وخندیدند و تخته نرد بازی کردند.اسماعیل قرار است ازدواج کند . آه در بساط ندارد . یوسف به تازگی بازنشسته شده است .

اکرم جان من یه مقدار پس انداز دارم . همش دست تو ، هرچی لازمه برا اسماعیل انجام بده . طلا یا هرچی فکر می کنی برا عروسمون بگیر .

برای خرید باید بریم دزفول . طلاهای خوبی داره . عروسمون دزفولیه و خدا را شکر خیلی دختر خوبیه ،باید طلای مخصوصِ دزفولی ها براش بگیرم ، نمی دونم فقط می دونم‌طلای ۲۲ یا ۲۴ عیار می گیرن . دزفولی ها کمی سخت گیرن ، اما مردم خوبین و زناشون هم‌ اهل زندگی و خونه‌داری .

حتما هرچی لازم بود بگیر. یه بار نه نگی تو سخت نگیری ها . اسماعیل دوستش داره ؟با خنده جواب داد :

آره این‌ بچه‌ دیونه شده . بهش نمیومد . اسماعیل روح پاکی داره . شب و روز در فکر این دختره .

برای عقدش برید پیش یکی از دفترخونه های قدیمی دزفول، پیش آقای بنی نجار آدرس دفترش محله قلعه اس. دفتر ازدواجش از پدرش بود می گفت ۱۳۱۸ و بعد از ۱۳۴۴ دست خودش هست . آدم قدیمی دزفوله، آدم معتبریه. سلام منو هم برسونیدکافیه. خودم هم سری بهش می زنم . بعد از زیارت « سبزقبا » با عروس خانم برای خرید به طلافروشی رفتند. اسماعیل گفت:

دا شما برید انگشتر و النگو بگیرید . منم برم دفترخونه ازدواج ببینم کی وقت داره .بطرف محله قلعه رفت .از مغازه های کلوچه فروشی، لبنیات، سبزی فروشی، عطاریهاو قلیون سازها عبور کرد. اسماعیل وارد بازار قدیم شد . نگاهش به این طرف و آن طرف بازار است. حدود دویست سال از عمر این‌ بازار می گذرد. از زیبایی های دیدنی بازار قدیم یاکهنه پیرمردهایی است که‌ برغم سن زیاد، هنوز هم‌ با سرسختی مشغول کارها و‌فعالیت‌های سنتی دستی هستند. در بازار قدیم دزفول ساعت ها می توان به گشت و گذار پرداخت و از اینهمه زیبایی لذت برد . اسماعیل محو زیبایی های مادی و معنوی رسته ی خراطان، بزازها، زرگرا ، آهنگران، مسگرها و ده ها صنف در بازار کهنه شده است که به زیبایی خودنمایی می کنند . خیلی از مسافران فقط برای دیدن این بازارکهنه و قدیمی به دزفول می روند .سبدهایی که از الیاف چوبی و کامواهای رنگی بافته شده توی کوچه پس کوچه های بازارکهنه با بوی چوب خراطون هر رهگذری رو مست خودش میکرد. رودخانه دز با‌آب زلال و سردش در ایران بینظیره . ترانه های آغاسی و مانده و منصور واحدی و حالا وحید تاج خاطره انگیز است . اسماعیل در دفترخانه منتظر است . سردفتر آدم خوش سخن و خوش اخلاق و بذله گویی است . بقول دزفولی ها لُغزی است . بعد از خوش و بش اسماعیل گفت :

حاج آقا کمی از دزفول قدیم برام بگو قدیما چطور بود؟

ادامه‌دارد…