تاریخ انتشار خبر: 13 آذر 1397 | 12:05:24
کد خبر : 4004
یادداشتی ازمحمدشریفی(طنزپردازوحکایت نویس)

گاوصندوق صدمنی و هفت دست آفتابه و لگن…

زاگرس نشینان -می گویند: “یک ده آباد، به از صد شهر خراب”، در روزگاری نه چندان دور در عهد صدارت والی دوم دولت حسن در یک روز پائیزی،یکباره اهواز آسمانش تیره و تار و آماج و جولانگه ریزگردها قرار گرفت و ریزمغزهای پشت میز نشین هم دست روی دست گذاشتند، به برکت بی خیالی و […]

زاگرس نشینان -می گویند: “یک ده آباد، به از صد شهر خراب”، در روزگاری نه چندان دور در عهد صدارت والی دوم دولت حسن در یک روز پائیزی،یکباره اهواز آسمانش تیره و تار و آماج و جولانگه ریزگردها قرار گرفت و ریزمغزهای پشت میز نشین هم دست روی دست گذاشتند، به برکت بی خیالی و بی تفاوتی عزیزان مصدر نشین، اول برق رفت، بعدش آب ها در لوله ها خشکیدند و خدا بده برکت، ادارات و مدارس و دانشگاهها هم تعطیل شدند، نانوایی هم که بهانه ی لازم را برای پخت نکردن برایشان جور شده بود، اینترنت هم رفت و فضای مجازی هم تعطیل شد، توی همین اوضاع و احوال، یاد ضرب المثل یک ده آباد به از صد شهر خراب افتادم، بعد از دو ساعت و اندی رانندگی به سرزمین موعود که روستایی آباد بود ، رفتم ، جای همه شما خالی، دوستان پیشقدم شدند از چند جای دیدنی و طبیعت بکر دیدن کردیم ، آ میرز ممتقی مرتب از خاطرات و شاهکارهای حشمت الله مقامجو می گفتند، آنچنان ذکر احوال نمودند که حس کنجکاوی ام را برانگیختند و من را مشتاق نمودند که به اتفاق آنها به دیدن جناب حشمت الله بروم..بعد از مقداری طی و طریق و گز کردن کوچه پسکوچه های آبادی به سرای حاج حشمت رسیدیم، ایشان قدی کوتاه داشتند و یک شلوار دبیت ۲۲۲ حاج علی اکبری گشاد که دو وجب از حد معمول بزرگتر بود، پوشیده بود، یک کمربند پهن و تزیین شده دور کمرش بسته بود و یک کلید گاوصندوق نیم متری مثل شمشیر زرو به کمرش حمایل بود، با دیدن کلید حشمت الله چه خاطره ها که در ذهنم تداعی نشد..

خلاصه یا الله گویان وارد منزل شدیم ، منزل تازه ساز و از بلوک ساخته شده بود ، حیاط آن کوچک و زیر بنای آن چیزی حدود ۶۵ تا ۷۰ متر بود که هنوز سفید کاری هم نشده بود. حشمت الله من را به گرمی پذیرفته بود، از حکایت هایی که می نوشتم، خیلی خوشش می آمد، گوشی اش را نشانم داد که بیشتر حکایت های من را ذخیره کرده است، تو یه لحظه سرم را بلند کردم ،متوجه گاوصندوق بزرگی شدم که در پذیرایی خانه حشمت الله قرار داشت، با دیدن گاو صندوق حساب کار دستم امد که کلید حمایل شده روی کمر حشمت الله کلید همین گاو صندوق است. گفتم توی این گاو صندوق چه داری ؟ گفت: شغل من بنایی است، دستمزد و پولهام را تو گاو صندوق میذارم …. گفتم همین ، گفت : وقتی کلید گاو صندوق را روی کمرم می بندم احساس می کنم که شرق و غرب عال مال خودم است، نمیدانی کلید چه کیفی داره !!!
بعدش کلید را در آورد، گاو صندوق را باز کرد، دوتا ماله ، یک عدد شاقول، یک کلاف کوچک ریسمان و یک عدد تراز ۱۵ هزار و پانصد تومان وجه نقد،چند عدد شناسنامه و کارت ملی تمام محتویات آن گاو صندوق صدمنی بود،
همین مرد نه تلویزیون داشت ، نه کولر و نه دو تا فرش حسابی اما گاوصندوق داشت و با کلید گاوصندوق کلی عشق می کرد.
حالا حکایت استان ما و مدیرانش، عشقشان کلید[ طبل تو خالی] و در انجام کارهای اساسی و مهم ناتوان ، اما گاوصندوق هایشان صدمنی [ تبلیغات ] و داخل گاوصندوق هایشان تهی.
بی جهت نیست که خوزستان در تمام شاخص ها در ته جدول رکورد زده است. و بازهم بی جهت نبود ، که قدیمی ها گفته اند، آفتابه و لگن هفت دست اما از شام و ناهار خبری نیست. بیلان و عملکردها را خودتان تخمین بزنید ، چند روز است که باران تمام شده است اما کف خیابانها هنور که هنوز است سرشار از آب فاضلاب ها رها شده باقی مانده است …