به گزارش خبرگزاری زاگرس نشینان؛منوچهر دوستی کارشناس فرهنگی و اجتماعی و آموزشهای شهروندی در یادداشتی باعنوان:نگاهی نو اززاویه دیگر برتراژدی غم انگیز و اقتدارگرایانه انسان با طبیعت و موضوع مهم زمستان دوستی درفرهنگ غنی بختیاری تحت عنوان : “ششه دالو” بطوریقین اگر اهل علاقمندی و تحقیق و کنکاش در فرهنگ و زبان شیرین ودلنشین بختیاری […]
بطوریقین اگر اهل علاقمندی و تحقیق و کنکاش در فرهنگ و زبان شیرین ودلنشین بختیاری باشیم با کمی مطالعه می توانیم به نمادها، ضرب المثلها، متل ها، واژه ها و داستان و رویدادهای متنوع ودلچسبی دست پیدا کنیم. یکی از از این عبارت و رویدادها ” ششه دالو” است. درواقع می توان از این رویدادواتفاق بعنوان نمادونبردی میان انسان باطبیعت ودلبستگی او به سرما و زمستان سخن به میان آورد. دالو یا پیرزن در مقام خود تصویری از یک انسانی است که رفته رفته درکنارسپری کردن روزهای عمروجوانی گویا به انتهای خط پیری رسیده و ناتوان گردیده است و او هوشیارانه متوجه شده که اقتدار وی برامور یا مقابله کردن باطبیعت رو به ضعف نهاده ودرحال ازبین رفتن است . ناگفته نماند که پیرزن یا دالودلبستگی عجیبی به برف و سرما دارد. این پرده زیبای نمایش را از آنجا می توان به تماشا نشست که خود اول شخصا به اظهار دلخوری و دلتنگی ازاین وضع می پردازد وبه میدان این نبرد همت می گمارد ، آنگاه که درمی یابد که ناتوانی او به اوج خودرسیده است بعنوان آخرین حربه و راهکار دست به تهدید طبیعت و زمستان می زند.در چنین احوالی دالو ناچار به دل بریدن از زمستان می شود و امیدهای خود رانقش بر آب رفتن می بیند.هرچند پذیرش این حقیقت برای ایشان سخت است و حاضرنیست که این حقیقت و رخداد طبیعی را بپذیرد.اماسرسختانه برمواضع خودمحکم می ایستد و پای می فشارد وتوگویی بنادارد تا جهان را باهمان نیروی روی به زوال و قهقرا رفتن خوددرمعرض تهدید قراردهد. جالب اینکه پیرزن یا دالو درکمال نومیدی می آید و همه آرمانها و باورداشتها و علاقمندی های خودرا بنظرمی رسد که آنها تنها نماد و دارایی وی هستندرا با رجزخوانی به قربانگاه این نبرد سترگ فرامی خواند و وارد می کند. چهره جری و عصبانی او دراین هنگام بس تماشایی و سوال برانگیزاست . جالبتر اینکه دراین هنگام به روشنی میتوان آثاراین ناراحتی عمیق را درقیافه پرچین و چروک صورت وی را بوضوح شاهدبود.پس برمی خیزدتا چومت یا چوب نیم سوخته و درحال دودکردن درچاله خود است را دردست می گیرد و با دلتنگی وگلایه ازروزگارخود می گوید :احمدیم رفت مهمدیم رفت ،دل به چه کنم خش ، ورداروم چومته نه و دنیا را به آتش بکشانم