تاریخ انتشار خبر: 30 خرداد 1396 | 16:16:27
کد خبر : 335

مرده ریگ دکتر علی شریعتی برای ما

دکتر علی شریعتی برای ما چه کرده است و چه نقشی در زیست فکری ما آفریده است؟! چرا مایی که شیفته ی شریعتی بوده ایم، او را امروزه فراموش کرده ایم؟!  او که در همه ی این سال ها فقط برایش دست گرفته اند و جوک برایش ساخته اند و توی گروه های وایبری و […]

دکتر علی شریعتی برای ما چه کرده است و چه نقشی در زیست فکری ما آفریده است؟! چرا مایی که شیفته ی شریعتی بوده ایم، او را امروزه فراموش کرده ایم؟!  او که در همه ی این سال ها فقط برایش دست گرفته اند و جوک برایش ساخته اند و توی گروه های وایبری و تلگرامی و واتس آپی و فیسبوک به او خندیده اند و مسخره اش کرده اند و انگار یک تفکری، یک هیاتی، یک انجمنی بوده و هست که نمی گذارد اصل و ماهیت  روشنفکری چون او،  آنچنان که هست به نسل های شتابزده ی شصت و هفتاد و به نسل های سرخورده ی پنجاه و چهل، بازمعرفی و شناسانده شود و اتفاقن دکتر علی شریعتی یک مستمسک و بهانه و یک پیراهن عثمان خوب و همواره دمِ دستی هم هست برای سواستفاده ی سواستفاده چیان و بهره کشان و خرسواری عوامفریبان.

سال های سال شریعتی را دوست داشتم و هنوز هم دوست دارم. دوست داشتنی که فی المثل شامل حال سارتر می شود و بیشتر از او شامل کامو. یا حتا جلال آل احمد. و یا غلامحسین ساعدی و صادق هدایت یا نیمایوشیج و احمد شاملو. خوب که دقت می کنم می بینم من همین ها را بیشتر از هر کس دیگری، هر روشنفکر دیگری، هر نویسنده و شاعر دیگری دوست دارم. و شاید وجه اشتراک خیلی از ما در دوست داشتن همین آدم هاست. شدت و ضعف هم می خواهد داشته باشد، داشته باشد. چه فرقی می کند اصلن؟! هیچ.

یک دوره ای تب شریعتی فراگیر بوده. همه گرفتارش بودیم. مثل جوش غرور جوانی که لک و اثرش را روی هر صورتی می گذارد.  تب ایدئولوژی. تب جهان بینی. تب خواندن و آشنا شدن با اساطیر. قهرمان ها را بازشناختن و در اندیشه و منش قهرمان ها به دنبال رشته ها و متمسک هایی برای تلاش و تقلا و جستجوگری های بیشتر بودن. درجا نزدن، تکاپو، نوشتن، خواندن و خواندن و خواندن. و نه به قصد تغییر جامعه که حتا به قصد تغییر بنیادین در خود نبودن. چرا که دست و پاهای ما بیش از حد ممکن در گل و لجن فرو رفته بود و هنوز هم هست و بیرون نمی آید از بس!

بعدها و هر چه بیشتر به سن و سال ما افزوده شد،  آن عشق و علاقه کم و کمتر شد و محدود شد به عشق و علاقه به کویریات و گفتگوهای تنهایی شریعتی. به از دلتنگی گفتن های شریعتی. به شاعرانگی ها و بی قراری های روح شریعتی.

و دریافتم که نیاز زمانه ی ما را صدها چون شریعتی نمی توانند تامین کنند. و تو حتا نمی توانی با یک بچه ی دهه ی هفتادی بحث کنی و زبان فهم و گفتگوی مشترک با او نداری چه برسد به این که اشتباه او را به او گوشزد کنی! و تو حتا از پس گفتگو با برادر و خواهر کوچکتر خودت هم بر نمی آیی چه برسد به دانشجوهایت که از ترس نمره به تو تمکین می کنند!

آری چنین است برادر!

ما زمانی که به غلط آموختیم ” بیچاره ملتی که به قهرمان نیاز دارد” و به غلط فکر کردیم که در ذهن و پیکر و اندام هر کدام ما یک قهرمان بالقوه وجود دارد؛ و بدون پای افزار و سواد و توان و هوش و عقل و فراست و دوراندیشی، رشته ها و پیوندهای عقلانی جستجوگری و آموختن درونی و تعمق را دور انداختیم، همه وصف حال کودکانی شدیم که به راحتی به هر نو آمده ای کولی دادیم و گذاشتیم از ما سواستفاده شود.

نفی و به سخره گرفتن شریعتی و هر اتفاق و واقعه ای را منتسب به او دانستن و تکفیر و خشم گرفتن و فحاشی به شریعتی؛ نفی جلال آل احمد و بد و بیراه گفتن به جلال و به مضحکه برگزار کردن اندیشه ورزی و دگرگونی های مسلکی، مرامی و عقیدتی جلال را که تا دم واپسین زندگی اش ادامه داشت و دست آخر هم معلوم نشد به چه صراطی بود که مُرد؛ و یا دیگری و دیگری و دیگری، همه یک روال و منوال تاریخی تکرار شده و مستمر دارد که ما به آن مبتلاییم و از قضا در طیف متوسط به بالای جامعه که مثلن تحصیلکرده و باسواد هم هستند، بیشتر رایج است.

نکته ی شگفت دیگر این است که در هر دو گروه مخالفی که در این سالهای اخیر و از سالهای بعد از پیروزی انقلاب رو در روی هم قرار گرفتند و به جز حذف گروه دیگر، به کمتر از آن رضایت ندادند و هر دو گروه هم بعدها در نفی و کوبیدن شریعتی تا توانستند در ساز سلیقه ای و مصلحتی خود دمیدند، عشق و علاقه ی افراطی هر دو گروه به شریعتی در زمانه ای که هنوز شریعتی زنده بود و انقلاب پیروز نشده بود، است که جای درنگ و تامل و البته تاسف دارد!

و  از سوی دیگر، آدم های ابن الوقتی هم هستند که  حتا امروزه عارشان می آید در مورد شریعتی حرف بزنند و اگر کسی هم پیدا شود در مورد شریعتی حرف بزند به او می تازند!

من اما شریعتی را دوست دارم و هنوز به او ارادت قلبی دارم. همیشه مدیون او هستم که در حادترین دوره ی زندگی ام  در حد فاصل ۲۳ تا ۳۰ سالگی مثلن  به من دریچه های تازه ای از دیگرگونه نگریستن به جهان و پیرامونم را یاد داد. به من نفس معترض بودن را آموخت. یادم داد که مثل بز اخفش هر چیزی را تایید نکنم و برای کسی سر نجنبانم.

شریعتی برای من همواره یک شخصیت جوان است. یک اندیشه ی پویاست که شاید هم فقط می تواند در همین برهه از زندگی __ یعنی دهه یبیست تا سی سالگی عمر هر کسی __ مفید واقع شود. و مگر همین، کم چیزی است؟!

✍️شهرام گراوندی