تاریخ انتشار خبر: 30 خرداد 1396 | 08:41:38
کد خبر : 324

كدام شريعتي؟

محمد مالي چهار دهه از مرگ مشكوك علي شريعتي مي گذرد اما هنوز برداشت هاي متفاوت و بعضا متضاد از متون و خطابه هاي او در جامعه ايراني ادامه دارد. بي گمان او را مي توان در زمره مناقشه برانگيزترين متفكران قرن گذشته در اين سامان دانست كه دايره نقد و تاييد و رد و […]

محمد مالي
چهار دهه از مرگ مشكوك علي شريعتي مي گذرد اما هنوز برداشت هاي متفاوت و بعضا متضاد از متون و خطابه هاي او در جامعه ايراني ادامه دارد. بي گمان او را مي توان در زمره مناقشه برانگيزترين متفكران قرن گذشته در اين سامان دانست كه دايره نقد و تاييد و رد و تصديق و حتي  مدح و تكفير او چنان فراخ و فربه مي نمايد كه تو گويي پرونده فرزند مزينان در سپهر انديشه ايراني؛ هيچ گاه بايگاني  نخواهد شد.
اگر نگوييم شريعتي فهم خاص خود را از نصوص داشت، بي ترديد تاويل او از اسلام و مفاهيم قرآني يك روايت نو و تازه است تا جايي كه برخي كنشگران حوزه انديشه را بر آن داشت تا تعبير روشنفكر ديني را براي معرفي مواجهه خود با نوع خاص انديشه ورزي او در ساحت دين برگزينند.
شريعتي مدافع امامت و منتقد دموكراسي است، روحاني زاده و ستايشگر مرجعيت مبارز چون امام خميني است اما ستيز او با روحانيت درباري نقطه پايان ندارد، مشخصاً و با صراحت در كنار تشيع علوي ايستاده و در برابر تشيع صفوي موضع مي گيرد.
شريعتي اما يك معلم تاريخ و اسلام شناس محقق است كه سير تند و تيز وقايع سياسي و شيب مبارزات اجتماعي عليه رژيم مستبد پهلوي در جامعه ايراني در فاصله دهه چهل تا پنجاه او را وا داشت تا قامت مجاهدت افراشته و جامه معلمي بگذارد و از تريبون و قلم و نوار و كاغذ، گلوله و آتش و خون بسازد و پايه هاي استبداد هزاران ساله و استعمار نو را نشانه گرفته و بلرزاند. اين است حيات او كه در زندان و كرسي سخن انقلابي و مبارزه و تبعيد خلاصه شد، طرفه اين كه او با مرگ نابهنگام خود نيز دامن رژيم را گرفت و تلخي فراق شريعتي حجمي از آتش تهيه بر سر پهلوي ريخت كه نام او، فرداي پيروزي انقلاب ٥٧، بر معروف ترين خيابان ها و اماكن كشور از تهران تا شهرهاي دور و نزديك نشست.
دقت كنيم، شريعتي در چهل و چهار سالگي درگذشت و حتي فرصت بازنگري تراوشات انديشه خود را نيافت. او بايد سوخت لازم را براي پيش راندن ماشين انقلابيون جوان فراهم مي آورد و اين كارويژه تنها از او بر مي آمد، او كه مي شوريد و شوراننده بود. شيفته عدل علي، دلبسته راه فاطمه و تشنه سلوك ابوذر.
بي گمان، اسلام شريعتي، انقلابي است و انقلاب اسلامي لاجرم بي نسبت با اين مفهوم نمي نمايد، از اين روست كه انقلابيون جوان وام دار مكتب فكري او هستند، طيفي كه از چمران تا ابراهيم يزدي، از ماركسيست تا مسلمان و از انقلابي تا فرقاني را در بر مي گرفت.
خاستگاه انديشه شريعتي، ديني است. او از موضع دين بيرق اصلاح اجتماعي را بر مي دارد و با انگاره خرافه زدايي و بازگشت به جان و گوهر دين وارد كارزار نقد مي شود.
شوربختانه اما تصوير شريعتي از اسلام با همه تلاشي كه صرف كرده و يا فرصتي كه داشته است، كامل نيست، اسلام سياسي او تنها مكتبي براي مبارزه اعتراضي و تحول انقلابي در جامعه بشري است، از همين روست كه لاجرم در برابر اسلام فقاهتي قرار مي گيرد و گرچه آن روايت صرف و تك بعدي نيز اسلام را مكتبي ناقص و مطابق ميل مصلحت انديشان عافيت نشين مي نماياند وليكن اسلام فراتر از اين مرزهاي فكري است و هر آينه پاسخگوي هر اقتضايي است و تو بايد غور كني و دُر يابي. فلذا بي مهري و كم انصافي است اگر نگوييم در قحطي دانشگاهيان مسلمان، بيرق دار انديشه ديني؛ دكتر علي شريعتي بود، او صف انقلابيون را به دانشگاه پيوند زد و پاي انتلكت ها را به حسينيه ارشاد باز كرد و خودآگاهي را در جامعه رواج بخشيد.
شريعتي اما عاري از اشتباه نيست، نيازمنديم با خوانشي انتقادي، انديشه هايش را ورق زده و با حقيقت كلام او بدون عواطف، نوستالژي هاي دوره جواني و هر گونه سياسي كاري روبرو شده و درآويزيم.
نگاه روشمند علمي، شريعتي را از هر گونه مصادره سياسي باز مي دارد و آن گاه ديگر نه نقد او فرياد نوگرايان و مصلحان را بر مي انگيزد و نه تاييد و تحسينش خواب متحجران و متعصبان را بر مي آشوبد.
سايه سياست امكان ادامه حيات را از انديشه هاي اين معلم انقلابي ستانده، او فراموش شده تا محل دعوا نباشد و اين پرونده باز ما را نشايد. او را بايد از نو شناخت.
او كه ستايشگر روشني است و تئوريزه كردن ظلم پذيري را بر نمي تابد و با همين نگاه حسين (ع) را مظهر عدالتخواهي و يك معترض نسبت به وضع موجود انگاشته و بر حسين وارث آدم مي گريد و حركت زينب را براي نسل ها، هزاره ها و عصرها الهام بخش مي بيند.
پي نوشت: شش ساله بودم و شايد كم تر كه پايم به مسجد باز شد. عصرها نزد سيدي، ترتيل و تجويد منشاوي را مي آموختم و شب ها پس از نماز پاي تفسير سوره يوسف شيخ مي نشستم، شيخ بر شريعتي به تندي مي تاخت و سيد او را به مهر مي نواخت، تا اينكه دو سال بعد جنگ مغلوبه شد و سهم من از پاكسازي كتابخانه سيد يك گوني كتاب بود، از اعترافات روسو تا مجموعه كتاب هاي شريعتي و اين داستان تا امروز ادامه دارد. گاهي قهرمانم، گاهي الگويم و گاهي متفكري قابل نقد…