تاریخ انتشار خبر: 6 مرداد 1402 | 21:00:56
کد خبر : 14623
یادداشتی از حسین علیخانی:

عاشورا یا شور ما…

به گزارش خبرگزاری زاگرس نشینان؛حسین علیخانی فعال سیاسی-اجتماعی در یادداشتی باعنوان:عاشورا یا شور ما… اینک مادرش زهرا با اشک شوق دیدار فرزندش آمده ، حسین را در آغوش فشرده و بوسه بر لبهای خونینش میزند تا عطش عشق به دیدار فرزند را با جگر سوخته اش و آب کوثر ، التیام دهد و ای وای […]

به گزارش خبرگزاری زاگرس نشینان؛حسین علیخانی فعال سیاسی-اجتماعی در یادداشتی باعنوان:عاشورا یا شور ما…

اینک مادرش زهرا با اشک شوق دیدار فرزندش آمده ، حسین را در آغوش فشرده و بوسه بر لبهای خونینش میزند تا عطش عشق به دیدار فرزند را با جگر سوخته اش و آب کوثر ، التیام دهد و ای وای از عطشی که عباسِ علمدارِ حسین هم در دل مادر نهاده تا او هم بر دست بریده عباس، بوسه زند و رویای تلخی که به حقیقت پیوسته و عباس بر قطراتِ اشکِ مشک؛ پر شورترین شراره های شوق دیدار در دلش را با قطراتِ مانده از اشکِ مَشک بر زمین جاری و شهادتِ غمبار ِبرادر، حسین را حیران کرده تا آن رویای تلخ اما حقیقت همه هستی و ما را همچنان، پس از قرنها در سوگ عاشورای سال ۶۱ هجری بدنبال مفاهیمِ شهادت و فلسفهِ روز واقعه با دردمندی بکشاند ؛ تا بگوییم شیعه با حسین (ع) نماد مبارزه با ظلم و جور و مقاومت در برابر شیاطین زنده است تا مهربانی با انسان و بنده ای که بندگی خدارا مفهوم میبخشد را معرفی کنیم در صورتیکه خون خدا معرف نمیخواهد…

آخ که چه لحظات غمبار و دردآوری است که ابن سعد با سپاهیانش به سمت خیمه‌های حسین(ع) میرود و حسین(ع) که در تاریکی شب به شمشیرش تکیه داده در عالم رویا پیامبرخدا ( پدربزرگش) را دید ه که میگوید: بزودی به وی ملحق میشود و در لحظه ای تلخ در سیاهی شب و در کنار خیمه ها؛ زینب میگوید: لشکر ابن سعد آمده‌ و امام به خود میآید، برادرش عباس را میفرستد تا از مقصودشان مطلع شود، هر چند میداند.

در این حین، با شنیدن شرطِ جدید ابن سعد، عباس برافروخته و دو سپاه به یکدیگر ناسزا میگویند و حسین(ع)افراد خویش را آرام میکند و آن شب را مهلت میخواهند تا خطبه ای بخواند.« من خدا را ستایش می‌کنم که ما را به پیامبریِ محمد ص مفتخر و قرآن و دین را به ما تعلیم فرمود.

من یارانی بهتر از یاران خود و خاندانی مخلص تر از خاندان خود نمی‌شناسم. خدا شما را پاداش خیر دهد.

من فردا کشته خواهم شد و شما نیز با من؛ من از شما میخواهم از تاریکی شب استفاده کنید و بروید.اما یارانش نپذیرفته و به بیعتشان وفادار ماندند.

زینب(س) از شدت غم بیهوش و امام خواهر را تسلی میدهد و خیمه‌ها را به هم نزدیک و با طناب آنها را به هم میبندند و تپه‌ای از چوب و نی گرداگرد خیمه‌ها درست میکنند تا در موقع لزوم با آتش زدنشان؛ مانع از ورود دشمن به نزدیکی آنها بشوند حسین و یارانش آنشب را به نماز و مناجات پرداخته و صبح عاشورا یا روز دهم محرم۶۱؛ امام لشکریانش را که ۳۰ اسب سوار و ۴۲ پیاده بودند را آماده کرده و سمت چپ سپاه را به حبیب بن مظاهر و سمت راست را به زهیر بن قین و قلب نیروهایش را به عباس میسپرد و خود نیز به خیمه‌ای که قبلا آماده کرده بود میرود و خود را معطر به مٌشک مینماید،سپس سوار بر اسب و قرآنی در دست مناجاتی زیبا با خداوند نموده و با مردم کوفه سخن میگوی: «خدا ولی اوست و دین خدا را محافظت خواهد کرد.» و مردم سخنانِ حضرت محمد(ص) که وی و حسن را سرور جوانان بهشت خوانده بود و جایگاه خانواده اش را یادآوری نموده و ازآنان میخواهد تا فکر کنند که آیا کشتن وی،امری مشروع است؟

حر بن یزید بن ریاحی تحت تاثیر قرار گرفته به سپاه امام میرود و کوفیان را بخاطر خیانت به امام سرزنش می کند.

سر انجام حر در میدان نبرد به شهادت میرسد و امام به اتکای یارانش تا موقعی که تمامی یارانش شهید نشده بودند،وارد جنگ نشده و نمی‌جنگد تا ظهر فرا رسیده؛ نماز ظهر را بصورت نماز خوف بجا آوردند و سپاهیان حسین که تحت محاصره قرار گرفته تا بعدازظهر عاشورا زمین کربلا را غرق درخونِ خویش با سمفونی عشق، آهنگ وصل سروده در یکسو و هزاران کفتار شیطان صفت؛ منتظر طعمه های خویش مانده اند و اما ….

در این لحظات هولناک ، حبیب، زهیر، بریر، حر، و دیگر اصحاب به شهادت رسیده بودند، اکبر، قاسم، عون، جعفر و بقیه جوانان بنی هاشم، حتی علی اصغر شش ماهه نیز جان خود را فدای اسلام کرده بودند و عباس(ع) بی سر و دست، دور از خیمه‌ها درکنارِ علقمه به دیدار خدایش رفته، امام به این سو و آن سو نظر افکنده در تمامی دشت ، حتی یک نفر نبود تا همراهیش کند و او با اهل بیت(ع) وداع ؛ کودکان و دختران دور امام(ع) را گرفته و نمیدانستند چه می شود.

سکینه، دختر امام فریاد میزند: « پدر جان! آیا تن به مرگ و دل بر رحیل نهادی؟»

امام (ع) پاسخ میدهد: «چگونه تن به مرگ ندهد کسی که یار و یاوری ندارد؟ و در تنهایی؛ جنگی دلاورانه آغاز و می خواند: مرگ بهتر از پذیرفتن ننگ است‌.

من حسین، فرزند علی هستم وهیچگاه با یزید سازش نخواهم کرد از حریم پدرم که حریم حق است دفاع می‌کنم و بر طریقت پیامبر ره میسپارم؛ یکی از اهل کوفه روایت کرده : من ندیدم کسی را که این همه دشمن بر او بتازد و فرزندان و یارانش کشته شده باشند اما اینگونه شجاع و پر جرأت باشد، مردان سپاه بر او میتاختند اما او با شمشیر برآنان حمله می کرد و لشکر را مانند گله بزی که شیری در آن افتاده باشد پراکنده و تار و مار میساخت، سپس بجای خویش باز میگشت و میگفت:« لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم» عمر بن سعد بر لشکریانش فریاد کشید:وای برشما آیا میدانید با چه کسی کارزار می کنید؟ این فرزند علی و پسر کشنده قهرمانان عرب است، دسته جمعی و از تمامی جهات بر او حمله کنید.

عمر سعد به چهار هزار تیر انداز سپاه دستور میدهد از هر سو بر امام تیر بیاندازند و عده‌ای نیز با سنگ به حضرت حمله کنند.در برخی روایات آمده که از شدت اصابت تیر بر سینه ی حضرتش امام میگوید:«بسم الله و بالله و علی مله رسول الله» و سر به سوی اسمان بلند کرد و میگوید: «خدایا تو میدانی این قوم مردی را می کشند که روی زمین پسر پیغمبری غیر از او نیست» آنگاه تیر را گرفته و از پشت بیرون میکشد، خون بیرون میجهد، پس امام(ع) دست خود را از آن خون پر کرده و بسوی آسمان میپاشد و آن سو ؛ گودال قتلگاه و حرف آخر به کوفیان:« اگر دین ندارید لااقل در دنیا آزاده و جوانمرد باشید» و ای وای که زمین کربلا نقشه ی بومِ رنگ و خون و حزنِ حزینی تا رشکِ اشک بر این سرزمین مانا شود و کجاست رشک و اشکهایی که دردانه ببارند که حسین؛ حسین بود با تابلویی از بهترین آدمهایی که خدا خلق کرده و باز هم روز واقعه ای تلخ اما پیام امام رساتر از آنست که بتوان آن را بر بنیاد نگرشهای سخیف بشری به قدرت و بنفع مطامعِ حقیر آدمهایی برشمرد که هنوز زنده اند و مردم را برای ماندن در قدرت میکشند و اما دیکنز میگوید:اگر حسین از آنِ ما بود، در هر سرزمینی برای او پرچمی برمی افراشتیم و مردم را با نام حسین به مسیحیت فرا میخواندیم!

از قضا، توماس کارلایل؛ فیلسوف و تاریخ نگار انگلیسی نیز نظر را تایید و آن را تکمیل میکند و میگوید: بهترین درسی که از تراژدی کربلا می گیریم اینست که حسین و یارانش، ایمانی استوار به خدا داشتند.

آنها با عمل خود ثابت کردند که تفوق عددی در جایی که حق با باطل رو به رو میشود اهمیّت ندارد.

امام حسین و قیام او، خورشید عالمگیری است که همیشه خواهد تابید، حتی اگر خفاش ها کمر به انکار آن ببندند و کلام آخر به خفاشهای زمانه ما: اکنون، تنها فرصت باقیمانده برای پیوستن به اکثریت مردمی است که حسین را میخواهند و شما را که همچون یزید و عمر ابن سعد به جان مردم افتاده اید، نمیخواهند پس کاری بکنید تا بمانید اما چون حسین و نه یزید و چه کردید با مردم و دین خدا ؟