تاریخ انتشار خبر: 28 آذر 1398 | 00:06:35
کد خبر : 7662
یادداشتی ازمحمدشریفی(طنزپردازوحکایت نویس)

شیپور انتخابات دمیده شد

به گزارش خبرگزاری زاگرس نشینان؛محمدشریفی طنزپردازوحکایت نویس خوزستان در یادداشتی به موضوع انتخابات با عنوان شیپور انتخابات دمیده شدپرداخت. عمو جعفرقلی حکایت نمود که در فلان ولایت، میرزا شفیع نامی، به قصد قربت ورفاه حال رعیت و به قول خودش آوردن پول نفت بر سر سفره ملت، عزم را جزم نمودند که به هر حیلت […]

به گزارش خبرگزاری زاگرس نشینان؛محمدشریفی طنزپردازوحکایت نویس خوزستان در یادداشتی به موضوع انتخابات با عنوان شیپور انتخابات دمیده شدپرداخت.

عمو جعفرقلی حکایت نمود که در فلان ولایت، میرزا شفیع نامی، به قصد قربت ورفاه حال رعیت و به قول خودش آوردن پول نفت بر سر سفره ملت، عزم را جزم نمودند که به هر حیلت و قیمت،در مقام وکیل ملت، وارد مجلس شورا شود. جناب میرزا،با همان نیت طیب، در تاریخ مقرر، با لحاظ کردن ساعات سعد و نحس و توسل به جمبل دعا، با تشکیل حلقه ای مرکب از مشاوران و تنی چند از قلم به مزدان خاصه،به برکت شل کردن سرکیسه،با جلال و جبروت تشریفات ثبت نام را همی به‌جایِ آوردند و هیاهوی آن را در صور اسرافیل دمیدند. که” مژده دهید باغ را بوی بهار می رسد.”
از آنجا که تغار بشکست و ماست پرمایه بریخت و بخت یار گشت ؛ و رقبای استخواندار محذوف بگشتند، در این میان میرزا شفیع لاقبا، بدون رقیب جدی، میاندار و میداندار این رقابت مثلا نفسگیر شد. ابر و باد و مه و خورشید و فلک،همگی دست به دست هم دادند و ستاد انتخاباتی پرزرق و برق جناب نامزد تشکیل شد، شهر چراغانی و دیوارهای هر کوی و برزن منقوش به تمثال متضمن ژستهای ویژه ومبارک میرزا شفیع گردید. بساط پلو خوری به لطف گشاده دستی و آینده نگری پیمانکاران دلسوز، با ضمائم ساندیس و سایر مخلفات سنتی و صنعتی و دیجیتالی برای جلب آرای شناور و خاکستری و هدایت آنها به سبد آراء میرزا شفیع با نهایت دست و دلبازی و شگردهای تبلیغاتی عملا میسور و میسر بشد. در این میان،خالو قربان که از قوم و خویشان میرزا بود و وضع مالی اش هم توپ می نمود، دست به خلاقیت بزرگ و سترگی زدند و پس از خریداری گاو فربه و درشت اندام، مترصد ماند تا در نخستین متینگ انتخاباتی، آن زبان بسته را،در پای میرزا شفیع قربانی و گوشت آن را میان سینه چاکان میرزا شفیع توزیع کنند. به خاطر همین اقدام بود که در بین یاران سرخوش خویش، به خالو قربان” گاو کّش”شهره گردید. القصه،میرزا شفیع ما،به خوشی و سلامتی به مجلس راه پیدا بکرد و در دارالخلافه تهران ساکن بشد. کرسی قدرت و شوکت، خیلی زود میرزا را هوایی کرد و تمام وعده ها و شعارهای موسم انتخابات را به تمامی، فراموش کرد . اما خالو قربان ساده دل ما، در دل خود گمان ساده داشت که همچنان از حلقه نزدیکان و حواریون جناب نماینده است و نزد میرزای پارلمانتاریست حرف اول را می زند، تا اینکه از بد حادثه، اختلاف ملکی در یکی از قصبات تابعه رخ می نمایاند و یک نزاع دسته جمعی در می گیرد و ده ها دست و پا، سر و گردن، دنده و دندان شکسته می شکند‌ و خسران فراوان بار می آید.خالو قربان خوش خیال،در مقام حسن نیت، در منزل خودش هیئتی از مصلحان اصولی و اعتدالی را جمع، تا اسباب صلح و سازش و صفا را بین طرفین دعوا،به سودمیرزا مصادره کند تا هم جایگاه یگانه ی خود را به رخ دیگران بکشد و هم از ریزش آراء اردوگاه جناب نماینده مورد حمایت خویش ممانعت کرده باشد.خالو،از باب محکم کاری و برای گزارش گردش کار خداپسندانه خود، دست به تلفن می شود و شماره میرزا شفیع را می گیرد، در آنسوی خط،جناب وکیل المله، مرتب رد تماس می دهد…. پس از ۴۸ بار اصرار خالو و اکراه وکیل، آقای نماینده عصبی و‌کلافه،مجبور به پاسخ میشود و خالو قربان مشعوف از افتخار همسخنی،با چرخاندن چشمهای خود به خیل حضار شاهد ماجرا، شروع به معرفی کردن خویش نمود… اما جناب وکیل مرتب تکرار میکرد ببخشید شما!! نمی شناسم ؛بجا نمی آورم !!حضرتعالی…
خالو قربان از کوره در رفت و گفت : منم خالوقربان گاو،گاو!! یادته؟؟ همان کسی که گاو را جلوی پایت قربانی کرد ….٫ اما میرزا شفیع باز هم می گفت :شما؟نمی شناسم، بجا نمی آورم …!
محمد زکی وقتی که چهره ی برآشفته‌ و از طرفی خجل خالو را دید ،خود را وارد معرکه کرد و گفت: اجازه بدهید من با جناب نماینده صحبت کنم ……
خالو قربان که هر لحظه بر تعمیق عصبانیتش افزوده می شد،در حالیکه گوشی را از دسترس محمدزکی بالا‌ گرفته بود گفت : آقای نماینده!! گاو به آن بزرگی را به یاد ندارد، شمارا که دیگر اصلا بخاطر نداشته و نمی آورد، که بخواهد به یاد بیاورد.این وکیل برای ما کاری نمی کند.یحتمل نفرین گاو،گریبانگیرمان شده است.بایدخودمان
بنشینیم و مشکل را حل کنیم و برای رفع فراموشکاری جناب نماینده دعا کنیم.
نتیجه گیری:حرف خالو قربان حالم را بدجوری دگرگون کرد او گفت :
میرزا شفیع گاو به آن بزرگی را به یاد نمی آورد ، میخواهی تو را به یاد بیاورد که اصلا در خاطرش نبودی !!!