تاریخ انتشار خبر: 17 مرداد 1396 | 03:38:48
کد خبر : 952

روشنفکری، بیدادی که بر ما رفته، و هنوز می رود

با انقلاب مشروطه نقش قلم و مطبوعات جای خود را به عنوان روشنگری و روشنفکری گرفتند و از همان اول حاکمه ی خشن و دیکتاتور مآب و سنتی ایران روند بازداشت و شکنجه و اعدام اهل قلم را شروع کرد. همه ما از شکنجه و قتل آن روزنامه نگار بزرگ میرزا جهانگیر خان و دو […]

با انقلاب مشروطه نقش قلم و مطبوعات جای خود را به عنوان روشنگری و روشنفکری گرفتند و از همان اول حاکمه ی خشن و دیکتاتور مآب و سنتی ایران روند بازداشت و شکنجه و اعدام اهل قلم را شروع کرد.

همه ما از شکنجه و قتل آن روزنامه نگار بزرگ میرزا جهانگیر خان و دو تن از مشروطه خواهان در باغشاه اطلاع داریم، فردای یوم التوپ توسط شاه دیوانه، مجلسی که جلوی تبعید میرزا جهانگیر خان را گرفت، نه این سلفی بگیران موگرینی مآب. بلکه آن شهامت داران از خود گذشتگان، که یا کشته شدند از ترکش توپ لیاخوف، یا بسته شدند در دخمه های شاه دیوانه، یا فرار کردند به کوه و کمر در ایلات قشقایی و بختیاری  و در طول فرار کتاب لغت و فرهنگ نوشتند.

و این شد مقدمه ای تیره بخت بر اقبال قلم بدستان آزاده تا به دوران سیاه تر پهلوی اول رسیدیم. بگیر و ببندها، اما هر چه می کرد آزادگی باز از بند رها می شد. و رضا شاه با روس ها پیوند بست برای حبس روشنفکران با مرام اشتراکی دار و دسته ارانی، هم آنان که دنیا را نوشتند. شد آغاز روشنگری عهد معاصر.

و زندانی که پر شد و خالی شد از روشنفکران و قلم بدستان، گاهاً زیر شکنجه کشته شدند مثل ارانی، عده ای بریدند و رفتند پی زندگی خود، و عده ای ماندند و ماندند و نوشتند و پس از خود تخم روشنفکری را کاشتند. چپ و راست مهم نبود، آنچه بود روشنفکری بود. روشنفکری چپ و راست ندارد، این اختلافی بود که از خودخواهی در آمد از دهان انشعابیونی چون جیم و میم…

و وقتی رضا خان وداع کرد به زور مثلث دول متفقین، زندان ها گشوده شدند، آنان که روزگاری کتاب می خواندند(بقول گلسرخی) با مسلسل بیرون آمدند. پسر آن شاه قلدر، نحیف بود و سرسپرده، بیش از آنچه گمان می رفت، سرسپردگی داشت.

روشنفکری اما دیگر در ایران جا افتاده بود، نسل از پی نسل دیگر شروع شد، زندان ها پر و خالی شدند، اما بیداد رفته میسور نبود، آنچه پیش آمد از ۱۳۰۰ خورشیدی، با ترجمه ها و نوشته ها، و مقالات و روزنامه ها، حاکمه قلدر و دیکتاتور را به فراستی انداخت تا جریان ها را کنترل کند.

هر دهه مصادف بود با بسیاری زندانی و کشته و علیل، هر دهه سینه های ستبر به جوخه های اعدام سپرده شدند، مدیران و حاکمه تحمل انتقاد نداشتند و هنوز هم ندارند. این بیدادی بود که بر ما رفت و هنوز هم می رود.

عاقبت پسر شاه قلدر هم سال ۵۷ رخت بر بست به غربت مصر، ما ماندیم و انقلابی که حاصل یک سده مجادهت بود. یک سده شکنجه شدگان و کشته شدگان و اعدام شدگان باغشاه و زندانیان دخمه ها.

اما رسانه ها وسیع تر شدند، دوره سیاه گذشت، بسیاری رسانه ها توقیف شدند، تا دولت اصلاحات آمد و روزنامه نگاری رونق گرفت. اما مدیران و قدرتمندان هنوز تحمل انتقاد نداشتند و ندارند.

و این رونق به زندان و بازداشت های مکرر کشیده شد. خاتمی رفت، و هورا کشیدند برای احمدی نژاد. اما کسی چه می دانست این دولت بهار خود پاییزی بزرگ و بیرحمی بود بر شاخسار قلم.

و زندان ها هی پر شدن و هی خالی شدند از اهالی قلم. از روشنفکران ، تا نوبت به دولت اعتدال رسید.

و هنوز …

و هنوز هم اهل قلم و روشنفکران هی پر و خالی می شوند در زندان هایی که هست، خواهد بود.

اما دیگر مجلسی مثل دوران مشروطه نیامد و نخواهد آمد. مثل مسجد سپهسالار در یوم التوپ مبارزه نمی کند، مجلس در روزگار تحلیف ریاست دولت آبروی ما را برد، آبروی روشنفکری را، آبروی باغشاه را، آبروی مسجد سپهسالار را، روح عبای مدرس را مندرس کرد، زخم شلاق تن ارانی را کبود کرد.

حالا روشنفکر هنوز روشنفکر است، نان به سختی بدستش می آید اما باز هم روشنفکر است، قلم را به مزد خرید و فروش نمی نویسد. خون را با میز و صندلی معاوضه نمی کند.

امروز اهل واقعی قلم گوشه نشین عزلت اند، سوارکاران همان دولتی ها هستند. هر وقت قلمی به واقعیت بچرخد دوست، دشمن می شود، خنده، اخم، لج می گیرند و قهقهه …، شاهزاده را به قهقهه می برد.

امروز، دولتی ها نان را بر روشنفکران نیز بستند، صندلی ها قرق نااهلان است، خون میرزا جهانگیر خان و ارانی ها و ابراهیم هنوز می جوشد، اما هنوز فرصت طلبان بی ارزش امان نمی دهند.

زندگی خیلی سخت است، جای نشستن اهل قلم، سفلگان نشسته اند.آزادگی همیشه همراه و همدم بیمناکی است.

باید قلم  را با هفت آب شست.

 

منصور محرابی فرد