تاریخ انتشار خبر: 5 مهر 1403 | 15:08:20
کد خبر : 15902
یادداشتی از محمد کیانوش راد:

داستان گرگ ها و گرازها

به گزارش خبرگزاری زاگرس نشینان؛داستان گرگ ها و گرازها نویسنده اثر : محمد کیانوش راد قسمت بیست و سوم بهت زده است . یوسف حرف نمی زند . گویی زبانش بند آمده ، فقط اشک می ریزد و به نقطه ای خیره شده است. مردم دسته دسته برای تسلیت به‌خانه اش می آیند . همه […]

به گزارش خبرگزاری زاگرس نشینان؛داستان گرگ ها و گرازها

نویسنده اثر : محمد کیانوش راد

قسمت بیست و سوم

بهت زده است . یوسف حرف نمی زند . گویی زبانش بند آمده ، فقط اشک می ریزد و به نقطه ای خیره شده است.

مردم دسته دسته برای تسلیت به‌خانه اش می آیند . همه واحد های اداری هفت تپه و شرکت ، بدون اعلام رسمی تعطیل شده است.

شهر بهم ریخته است . همه شوکه شده اند . هیچکس نمی داند چه اتفاقی افتاده است . شایعات و حرف های در گوشی ، در میان مردم دهن به دهن می شود.

هر کس چیزی می گوید :

— بیچاره آدم خوبی بود ، کسی ازش بدی ندید . فقط دنبال کار و زندگی و زن و‌ بچه اش بود .

— حتما یه چیزی بوده، خلافی ، چیزی، آخه طالب اونجا چه می کرده؟

— شاید سر جاده گرفتنش ، دنبال ِ دزدیدن پول و یا‌ موبایلیش بودن . شاید درگیر شده و‌ کشته شده و بردنش یه جای دور مثل بیشه و انداختنش اونجا .

— دشمنی نداشته ؟ شاید تسویه حساب شخصی بوده .

— ولی آخه توی بیشه ی چغازنبیل چرا؟

— شنیدیم که توی مزرعه، بعضی وقتا گرازها حمله می کنند . یادتون نیست بیچاره حبیب رو‌چطور کشتن ؟ ولی راست می گه ، اونجا حتما دنبال ‌یه چیزی بوده ؟

— مثلا چی ؟

— عتیقه جات یا چیزای باستانی زیر خاکی .

— شاید هم دنبال شکار گراز و فروش گوشت گراز بوده؟ این روزها از هرکسی هرکاری بر میاد؟

— بابا اینقدر حرف در نیارید. صبر کنید . تا ببینیم مامورهای دولت چی می گن .زود قضاوت نکنید .

اسماعیل گلوله ای از آتش شده است .آرام و قرار ندارد . به سختی خود را کنترل می کند .

جسد طالب را از مسجد هفت تپه تشییع و به شوش می بردند‌ و در گلزارشهدا ی شوش دفن می‌کنند .

اسماعیل با دیدن بُشرا زن طالب و بچه اش منفجر شد. اشک امانش را بریده است .

هنوز کسی در مورد چرایی و چگونگی کشته شدن طالب چیزی نمی داند . هیچکس باور نمی کند که کشته شدن طالب مساله ای عادی باشد. همه منتظر کشف پشت ِ پرده ماجرا هستند.

بررسی دوربین های گیت ورودی هفت تپه در روز تصادف ، و دیگر مستندات مثل اثر رنگ سیاه ماشین بر بدنه تراکتور باعث شناسایی ماشین پلاک اروندی شده بود.

خانواده عسکر رضایت دادند اما برای جنبه عمومی جرم، یعنی فرار از صحنه تصادف هنوز حکمی صادر نشده است .

پیدا کردن جسد ِکشته شده و تیر خورده گراز در‌ بیشه ، سرنخی برای حدس های پلیسی است . نوعِ فشنگ ، به شناسایی مدل تفنگ و سپس صاحب آن منجر شد.

چند روز بعد احضاریه ای به دست دکتر رسید.‌ احضاریه شکایت از دکتر، در مورد اتهام جعل سندِ زمینی است که توسط دکتر صورت گرفته است . شاکی آن زینالی یکی از سرمایه داران خوش نام شهر است .

دکتر با خود گفت :

— مرتیکه مفت خور زینالی هنوز دنبال زمینشه.کور خونده ، یه مترش رو هم نمی ذارم بهش برسه . این زمین مال ِ منه‌ .

رئیس شورا تلفنی به دکتر گفت :

— دکتر خبرهایی دارم . اوضاع خیلی خرابه . فوری باید ببینمت .

— باز چه مرگته . بازچه گندی زدی ؟

— باید ببینمت . دارم میام پیشت . با عجله خود را به دفتر دکتر در برج ِ مجلل آسمان رساند .

— دکتر امروز کسی از بچه های دادگستری پیشم بود .

— خب چی شده ، حاشیه نرو .

— خبرای بدی داد.

— مثلا ؟

— پرونده قتل غیر عمد، که تموم شد و بسته شد . اما این یارو می گفت ، قضیه تمام نشده و از نظر جنبه عمومی ، نمی دونم طبق چه ماده ای! ولی می گفت ممکنه از شش ماه تا سه سال برات حکم زندان بزنن.

— چی ؟ واقعا؟ مگه ممکنه ؟ اینا نمی خوان بذارن من شهردار بشم. کاری می شه کرد ؟ کسی رو باید دید؟ مطمئن باش اینا پول میخان . برو فوری حلش کن .

— اما این قاضی ادم محکمیه . فکر نکنم با پول و سفارش بشه کاری کرد‌. حالا قاضی هیچ. بچه های حراست هم گیر دادن .

— یعنی چی گیر دادن ؟

— هیچی می گن ، برای اینکه آبروریزی نشه یا خود دکترهمین امروز استعفا ء بده یا با این پرونده حتما باید عزل بشه .

دکتر فقط نگاه می کند . هیچ حرفی برای گفتن ندارد . تیک عصبی شدیدی گرفته است . رئیس شورا لیوانی آب خُنک به دستش می دهد .

دفتر کارش خیلی شیک ، مجلل و خیره کننده است . نور مستقیم یا لوستر ندارد . کاغذ دیواری دفتر خاکستری و تیره است که به سیاهی می زند‌، اما پر زرق و برق است.

دفتر با‌نورهای موضعی روشن می شود و به‌وسیله‌ دیمرها، نور تنظیم و کم و زیاد می شود . از پنجره های دفتر کار ، تمام شهر را می توان دید . خبرهای رئیس شورای شهر، خُلق ِ دکتر را تلخ کرده است . مسئول دفترش با اجازه وارد اتاق شد .

— دکتر جان . نامه رسونه . نامه ای آورده، می گه حتما باید تحویلِ خودِ شما بشه و رسید بگیره .

— باشه بگو بیاد . نامه احضاریه ای جدید است .

شاکی مدعی العموم و موضوع اتهام ، داشتن سلاح شکاری غیر مجاز و شکار کردن غیر قانونی در بیشه دز یا منطقه حفاظت شده چغازنبیل است.دستش لرزید ، تیک عصبی اش دوباره شروع شد. استکان چای از دستش افتاد . می داند که داستان، فقط اسلحه ی بدون مجوز و شکار غیر قانونی نیست . یک دفعه مثل آدم هایی که دچار سکته می شوند روی مبل ‌راحتی قرمز رنگش افتاد.

— نکنه در مورد قضیه مرگ طالب باشه ؟ عجب شانس گُهی دارم . بدبختی روی بدبختی . همه چیز خراب شد . به بن بست خوردیم‌ ، ظاهرا دیگه کاری نمی شه کرد .

خطاب به رئیس شورا گفت :

—اون برگه را بیار. استعفاء و انصراف می دم . بدلیل بیماری مزمن قلبی و توصیه پزشک ، برای دوری از کارهای سخت و پر استرس استعفا می دم.

— خیلی خوبه ، وگرنه آبروریزی می شد . از شرّ ِ روزنامه های مزاحم هم خلاص می شیم .

قبلا هم مراسم معارفه به علت حمله قلبی شما عقب افتاد . همه این رو می دونن . پس استعفای شما رو هم همه باور می کنند.

فعلا کاری بهتر از این نمی شه کرد . دکتر هنوز ماشاالله جوونی و فرصت زیادی برای خدمت داری .

دکتر با ناراحتی و‌چهره ی‌ درهم ، نامه استعفا را‌ نوشت‌ و به رئیس شورا داد.

ادامه دارد…