زاگرس نشینان-اوایل انقلاب (سالهای ۶۲ – ۶۳ ) ، جوان پر شوری موسوم به محمد کربلایی(کیانوش راد) بخشدار باغملک شد، اون مواقع، بخشدارها برو بیا و جلال و جبروتی داشتند، در تمام امور فعال مایشاء بودند و بدون اذن و اراده جناب بخشدار، ادارات تحت امر قدرت مانور آنچنانی نداشتند، کیانوش راد، جوانی بود مملو […]
زاگرس نشینان-اوایل انقلاب (سالهای ۶۲ – ۶۳ ) ، جوان پر شوری موسوم به محمد کربلایی(کیانوش راد) بخشدار باغملک شد، اون مواقع، بخشدارها برو بیا و جلال و جبروتی داشتند، در تمام امور فعال مایشاء بودند و بدون اذن و اراده جناب بخشدار، ادارات تحت امر قدرت مانور آنچنانی نداشتند، کیانوش راد، جوانی بود مملو از انرژی ،تا حدودی اخمو و در عین حال نفوذ ناپذیر ، خلاق و با برنامه ، قاطع و صریح و بدور از مماشات و محافظه کاری،شفاف و بدون حاشیه امورات را مدیریت می کرد. در جلسات شورای اداری با دقت و تامل به اظهارات روئسای ادارات و مدعوین گوش می داد و در آخر ضمن سبک سنگین کردن دقیق ،تصمیمات آخر را می گرفت.
کیانوش راد اولین بخشدار قاطع ای بود که مردم صداقتش را باور کردند.و همین باور عامه فتح بابی شد که امورات عمران و آبادانی باغملک بدون حاشیه و خلل پیش برود.
اما بیاییم سراغ حکایت کارتن های خالی.. تفصیل این حکایت مستلزم آن است که ابتدا اشاره ای به ساختمان بخشداری داشته باشیم تا حساب کار دستتان بیاید، ساختمان بخشداری منتهی می شد به ضلع غربی میدان اصلی شهر که شلوغ ترین نقطه باغملک بود، هر کس از هر گوشه و نقطه و روستا و دیاری ، چه پیاده،چه سواره، وارد باغملک می شد ، خواسته یا ناخواسته بر حسب قاعده جبری موقعیت استقرار ساختمان مذکور، الزاما باید چشمش به ساختمان بخشداری می افتاد، خود ساکنان شهر هم به اضطرار اینکه تمام راهها به ترکستان (میدان اصلی) ختم می شد ملزم به عبور از مسیری بودند که می بایست از کنار بخشداری عبور نمایند، دیوارهای ساختمان بخشداری نرده های فلزی بودند که با نیم نگاه اندکی داخل ساختمان بخشداری را به تصور تصویر می کشانید ، درب اصلی بخشداری هم که دروازه عریض و طویلی بود ، همیشه خدا باز بود، ضلع شمالی ورودی بخشداری ، درب کوچکی بود که محل اقامت خانوادگی بخشدار بود.
ما بچه های باغملک، دور زدن فلکه و چشم انداز ساختمان بخشداری جزو توفیقات اجباریمان بود، در یک روز پاییزی متوجه مش رحمت سرایدار بخشداری شدم ، که حدود ۲۰ تا ۳۰ کارتن خالی تو محوطه بخشداری را داره با آنها ور میره ، من کنجکاو شدم ببینم مش رحمت چکار میکنه ، تو یه چشم بهم زن دیدم ۳۰ تا ۴۰ نفر آدم علاف دیگه دور نرده های دیوار بخشداری به تماشای مش رحمت و کارتن ها نشستند، مش رحمت کار تن های خالی را یکی یکی بلند می کرد و در چهار جهت اصلی می چرخاند و بعد به طرف پایین تکان می داد و آخر سر آنها را از پشت دیوار به منزل اقای بخشدار می انداخت،ما جماعت علاف تا شلیک آخرین کارتن خالی منتظر ماندیم تا ببینم آخر این کارتن پرانی سر بکجا می کشد!! من که هیچ چیزی به عقل صاحب مرده ام نرسید ، از مش رحمت پرسیدم کارتن بازی ات گرفت؟ اونم سری تکان داد و گفت: این دستور آقای بخشدار است، حتما حکمتی دارد.
بعدش فهمیدیم که آقای کیانوش راد ارتقاء مقام یافتند و باغملک را دارند به امان خدا می سپارند. توی مراسم تودیع ایشان هم رفتم و از رفتنش مثل خیلی های دیگه ناراخت بودم .
سی و پنج سال از بخشداری ایشان گذشت اما هنوز که هنوز است ذکر خاطرش در خاطره ها نقل مجالس می شود، چندی پیش با دکتر کیانوش راد دمخور شدم ، بعد از کلی حال و احوال جریان کارتن های خالی که توسط مش رحمت به اسمان پاسکاری می شدند و بعد به خانه ی ایشان شلیک هوا به زمین می شدند !! را جویا شدم…؟
ایشان بعد از کلی خندیدن گفت: خودم به مش رحمت گفتم که چنین کنند، تا خیال همه راحت بشود که من از باغملک فقط چندتا کارتن خالی با خودم بردم که خرده اثاث مختصرم را در آنها بچینم ….
هنوز که هنوز است، کیانوش راد مثل همان گذشته های دور با حداقل های زندگی قانع است…