الف : حکایت یکم: بی بی گلنساء و توهمات زهرآگین در یکی از روستاههای صعب العبور و پر از مشقت و فقر ، پیره زنی بود که به تنهایی در کلبه ای محقر زندگی می کرد، وی چهار بار شوهر کرد، از اولی ضرب العجلی طلاق گرفت و سه شوهر بعدی را با سرعت باد […]
الف : حکایت یکم: بی بی گلنساء و توهمات زهرآگین
در یکی از روستاههای صعب العبور و پر از مشقت و فقر ، پیره زنی بود که به تنهایی در کلبه ای محقر زندگی می کرد، وی چهار بار شوهر کرد، از اولی ضرب العجلی طلاق گرفت و سه شوهر بعدی را با سرعت باد ، ناکام به سرای باقی حوالت داد. سرجمع کل شوهر داری بی بی گلنساء به چهار سال نرسید …. بعدش هم دیگر کسی جرأت نمی کرد به خواستگاریش برود، انطور که بی بی می گفت: باعث و بانی تمام بدبختی هایش ملا علی باز گور به گور شده است ، ملا علی باز چوب زاغش را زده بود و مطابق حروف ابجد مندرج در جامع الدعوات سرانگشتی حساب کرد، که گل نساء دارای سق سیاه و طالع اش قمر در عقرب و در اوج نحوست کامل است و هر کس به خواستگاری اش برود عمرش به یکسال نمی کشد ، پیشگویی های ملا ،تیتر اول تمامی محافل و مجالس شد، و ازهمینجا بود که جرقه آتش جنگ هفتاد و دو ملت بین علی باز و گل نساء شعله ور شد و تا دیدار قیامت هم خاموش نشد … گلنساء با بهانه و اکثرا بدون بهانه عموما در حال عقده گشایی و قشقرق بپا کردن بود و هفت جد علی باز را چنان از گور بیرون می کشید که شیطان هم وادار به شرم می شد،و سیر تسلسل هتاکی و فحاشی ها چنان دامنه دار شد که علی باز عملا تبدیل به دشمن فرضی و اصلی شده بود…. علی باز در نهایت استیصال دست به دامن عزرائیل شد ، بخت یاری کرد و علیباز به سرای باقی رفت و برای همیشه از شر پیره زن هتاک راحت شد. گلنساء هم کلی کیف کرد . با اینکه علیباز دستش از دنیا کوتاه شده بود، اما پیره زن بازهم ول کن آن مرد نگون بخت نبود ،چنانکه در یک روز سرد پائیزی ، پیره زن باز هم آتش انتقامش شعله ور شد و بالای پشت بام منزلش رفت و با گاله و شرقه هفت جد علی باز را به باد فحش و ناسزا گرفت، کدخدا فتح الله و همه ی ریش سفیدهای آبادی به منزل گلنساء رفتند و گفتند : مادر جان ،علی باز این هفت سال است که توی گور پوسیده ، اگه باور نمی کنی بیا برویم نبش قبرش کنیم تا باورت بشود…
پیره زن لبخندی زد و گفت : میدانم فوت کرد و هفت استخوانش پوسیده اما دیشب به خوابم امد که با کارد مشک آبم را پاره کرد، باید تاوان بده ، همه به سراغ مشک هایش رفتند اما هیچ مشکی پاره نبود و همه فهمیدند که توهم دشمن فرضی به زودیها از بین برو نیست حتی اگر علیباز هفت سال در قبر پوسیده باشد .
حکایت دوم ; من و آقای زیرک زاده
آقای زیرک زاده یکی ازمقامات عالیه در استان است. اخیرا یکی از خبرنگاران جناب ایشان را نوازش فرمودند و در یک پایگاه خبری با هویت معلوم ،مطالبی خطاب به ایشان با نهایت احترامات ملوکانه و احتیاطات لازمه منتشر نمودند و جناب اقای زیرک زاده از این اقدام به شدت آشفته گشتند، من هم بی خبر از همه جا ، در عالم خودم سیر انفس می کردم که یکباره تلفنم به صدا در امد ، گوشی را برداشتم ، دوستی در آن سوی خط گفت : آقای زیرک زاده فلان مقام عالیه به شدت از دست شما ناراحت است و مدعی است که فلان مطلب مندرج در فلان سایت صد در صد انشا و خط جناب میرزا بنویس است ،راستش با شنیدن این بلغوریات صد من یک قاز در بهت و تعجب فرو رفتم که چرا جناب زیرک زاده به من مشکوک شده است، اما خیلی زود یاد علیباز افتادم که هفت سال مرده بود ولی گلنساء هنوز ول کن معامله نبود. برای یک لحظه خودم را جای علی باز قرار دادم و تازه فهمیدم که شر بی رضای خدا یعنی چه … !! توی همین اشفته حال دوباره به خودم امدم و به دوست پشت خطی ام گفتم : به آقای زیرک زاده سلام برسانید و بگویید ،فلانی طنز می نویسد ، با اسم و رسم قلم می زند ، شما را فقط در قواره بی بی گلنساء می بیند. ،
نتیجه گیری:
▪علیباز هفت سال در گور سرد آرام خوابیده ، اما گلنساء توهماتش به قوت خود باقی است.
▪بیماری گلنساء از مرحله ی درمان عبور کرده است.
▪میرزا بنویس بعد از پنجاه سال تازه فهمیده شر بی رضای خدا یعنی چه ؟
▪شما هم مجازید برداشت خودتان را بکنید
فعلان عزت زیاد تا حکایتی دیگر
محمد شریفی