(چندي پيش يك مسئول): بايد از ظرفيت بزرگان و فعالان قومي براي حل منازعات استفاده كنيم. (بازتاب گپ دو فعال سياسي- قومي در اينستاگرام): نگران شيوع سنت ها و رسوم جاهلي و غلط قبيلگي هستيم. حاشيه اي بر متن: اگر “هنر” و “سياست” در هم آميزد، كاربستي نو پديدار آيد. چرا كه “هنر” از مخاطرات […]
(چندي پيش يك مسئول): بايد از ظرفيت بزرگان و فعالان قومي براي حل منازعات استفاده كنيم.
(بازتاب گپ دو فعال سياسي- قومي در اينستاگرام): نگران شيوع سنت ها و رسوم جاهلي و غلط قبيلگي هستيم.
حاشيه اي بر متن:
اگر “هنر” و “سياست” در هم آميزد، كاربستي نو پديدار آيد. چرا كه “هنر” از مخاطرات آينده رهيافت دارد و تصوير انذاربخش آسيب هاي فردا را در قاب و فرم جامعه مي اندازد و “سياست” روايتگر ديرينه اي است كه با عبرت از گذشته، حادثه را در پسارويداد به نظاره مي نشيند.
هنر بر دامنه فرداست و سياست از قبيله ديروزيان. بي گمان، برون داد و حاصل جمع اين دو در سپهر عمومي جامعه، جز بر مدار “هنر حكومتداري” نخواهد چرخيد.
حالا بايد خود را مخاطب اين پرسشِ هميشه قرار داد كه آيا اين “هنر” در فقره “حكومتداري” نزدِ ما بوده است؟ و هر لحظه نسبت رفتارها و گفتارهايمان را با اين كاربست خردمندانه سنجيد تا روزي و لحظه اي؛ دست هاي سياست بالا نرود در صحنه! تا فرهنگ اعلام نازايي نكند! تا ديگ اجتماع همچنان بجوشد و سرريز بي تدبيري ها و تصميمات كور، بافت در هم تنيده جامعه كلنگيِ ما را از هم نگسلد!
پي نوشت اول: جانِ مشروطه، عدالت خواهي و قانون گرايي است، يعني دست كم صد و پنجاه سال است ايراني جماعت فهم كرده از دالان قانون و عدالت است كه مي تواند رستگار شود. ستيزه ها، تضادها، كنش ها، گسست و هر چه رنگ و مرز در حكايت پُر آب چشم يك قرن گذشته جامعه ايراني نهفته است، از اين چشمه مي جوشد. هر تلاش مصلحانه اي كه براي استقرار قانون و عدالت با واكنش روبرو مي شود، جامعه را يك گام به پس مي راند، از ياد نبريم، مي توان غرق در روياي مدرن بود و اما قهوه قجري در دست داشت، “جرّاحي” راستي واجدِ درد است.
پي نوشت دوم: آقاي مسيول بداند، حتي يك آن، نزول از قانون، سقوط است و تا كدام آينده مجهول، مردمان ما بايد جورِ ناكارآمدي، منفعت شخصي انديشي و لابي مند بودن مجريان قانون را بكشند!
حالا اما چون هميشه اين اليت سياسيِ نگران كه خود اما از بزرگان قومي است، چاقو برداشته و دسته خود را مي بُرد. او خود پيش قدم شده و دارد در جامعه اي كه مجريانش، شانه از اجراي قانون خالي مي كنند، تاجِ حلّ منازعات را بر مدار كاربست هاي سنتي قومي فرو مي گذارد و باكش نيست حتي از پرداخت هزينه هاي احتمالي مترتب بر اين اصلاح اجتماعي.
آخر دست اين كه او در كفِ خيابان هاي شهر به خوبي دريافته است؛ “قانون بد و ضعيف” حتي از “نبود قانون” بهتر است.
او حالا فهميده است كلاف را يك جايي بايد باز كرد و نگران است كه اگر “جهل” نتوانست، “توهم دانستن”، صد و پنجاه سال خواندن و خواندن و هزينه دادن را لاجرم در مسير باد مي گذارد، شوربختانه اين “پس راندن” اما جاي نگراني دارد.
محمد مالي