تاریخ انتشار خبر: 2 شهریور 1400 | 21:51:38
کد خبر : 10700
یادداشتی از سلیمان اسمی:

جانهای بی بها ، خانواده های رفته به فنا ؛ درسوگ همه ی عزیزانی که این روزها، غریبانه پرپر می شوند …

به گزارش خبرگزاری زاگرس نشینان؛سلیمان اسمی فعال رسانه و مطبوعات در یادداشتی باعنوان:جانهای بی بها ، خانواده های رفته به فنا؛درسوگ همه ی عزیزانی که این روزها، غریبانه پرپر می شوند … مدتهاست ، حالم بد شده و شب ها بی خوابم و روزها، خود خوری می کنم آنچنان که سعدی گفته بود : من […]

به گزارش خبرگزاری زاگرس نشینان؛سلیمان اسمی فعال رسانه و مطبوعات در یادداشتی باعنوان:جانهای بی بها ، خانواده های رفته به فنا؛درسوگ همه ی عزیزانی که این روزها، غریبانه پرپر می شوند …

مدتهاست ، حالم بد شده و شب ها بی خوابم و روزها، خود خوری می کنم آنچنان که سعدی گفته بود :

من از بینوایی نی ام روی زرد
غم بینوایان رخم زرد کرد …

دیروز آقای رشیدنهال معاون جدیدمدرسه آمده بود و حس کردم متاثر است و غمی بزرگ در چهره اش نهفته و از درون آزارش می دهد …
پس از احوال پرسی ، طاقت نیاوردم ، از غم نهفته در چهره اش پرسیدم …

با بغضی در گلو گفت: پسر خاله ام از ملوانان نیروی دریایی است ….

رشید ،برازنده و خوش تیپ مثل اکثر سفیدپوشان نیروی دریایی ….

دوتا پسر گل ، دوقلوی نه ساله دارند….
به خاطر شرایط کاری ساکن بوشهر هستند …
متاسفانه بهمن ماه گذشته با راننده ای خواب آلود ، تصادف کرده و تا نیروهای امدادی آمدند و آنها را به بیمارستان رساندند دیر شده بود و همسر و یکی از پسرانش فوت کردند.

تقریبا چندین ماه تقلا کرده تا فوت مادر و فرزند را از پسر دیگرش مخفی نگه دارد یا درد پذیرش این مساله را برایش قابل هضم تر کند …
متاسفانه در وانفسای روحی و شرایط زندگی ، از حدود بیست روز پیش، کرونا گرفت و بعد از چند روز بستری شدن در بیمارستان ، هفته گذشته خودش هم فوت کرد.

پسرکوچک نه ساله نزد پدربزرگش بوده و حالا همه در بهت و حیرت هستیم از این بازی روزگار و این طفل صغیر و این همه درد که چگونه به او بگوییم آنان که سایه سر و گرمای خانه و همدم روز و شب های زندگی اش بودند ، دیگر نیستند ، دیگر نخواهند آمد دیگر آغوش گرمی نیست تا در برش بگیرد و دست در زلف هایش بکشد و … !!!

آنچنان دلم گرفت و تنم لرزید و بغضم شکست که وصفش ناگفتنی است …
حق دادم آقای رشید نهال شکسته باشد و مغموم و از درون آزرده خاطر ….

به یکباره باز یاد بیماران و خانواده هایی افتادم که این روزها برروی تختهای بیمارستان ها یا در راهروها و سالن ها و نمازخانه و یا فضای باز بیمارستان ها ، با بیماری دست و پنجه نرم می کنند.
ویا کارگران روزمزد با آبرویی که حتی فرصت رفتن یابضاعت مالی رفتن به بیمارستانها راندارند و از کار و زندگی افتاده اند و فرزندانشان قوت لایموت هم ندارند و چشم انتظار دستی که از خیر برایشان غذای نذری بیاورد ، دارو برای درمان پیشکش!!!

فقط خدا می داند چه تعداد خانواده این روزها اینگونه اند و چه تعداد درسوگ عزیزان هستند ؟

چه تعداد فرزند از دست رفته ؟
چه تعداد پدر و مادر ؟
چه تعداد همسر ؟

فقط خدا می داند چه تعداد خانواده شیون و آه شان به آسمان بلند است از نابخردی آنان که باید حافظ جانشان باشند ولی به خاطر ثروت و قدرت و محاسبات غلط ،قاتل جانشان شده اند ؟

چه کسی باید پاسخگوی این خونهای به ناحق ریخته و جانهای به ابدیت پیوسته و استرسی باشد که به جان ایرانیان افتاده است ؟

همه کم و بیش خوانده ایم روزگاری اگر انسان غیرتمندی از شنیدن خبر در آوردن خلخال از پای یک زن یهودی در اقصی نقطه تحت حکومت امام علی (ع) ، جان به حضرت حق تسلیم می کرد ، عجیب نبود .

اگر روزگار دگر بود نمی دانم، اما این روزها، اگر وجدان بیدار و انسان دردمند مردم دوستی ، با دیدن و شنیدن این همه درد و جفایی که به مردم می رود و اینکه نه تنها مال و منال و خانواده که جانشان ، با نابخردی گرفته می شود ، چنانچه جان به حق بسپارد ،چگونه است ؟!!

درحالیکه این روزها بسیاری از کسانی که باید پاسخگوی این فاجعه انسانی باشند، در حال ماله کشی و انداختن تقصیر برگردن این وآن و تبرئه خود هستند، فارغ از اینکه در این بازی کی بود کی بود ، من نبودم، این جان مردم ایران زمین است که گرفته می شود و خانه های بیشتری است که بی خانمان می شود و برگ سیاهی است که در تاریخ این آب و خاک در حافظه ی روزگار به تلخی حک می شود.