چهاردهم مرداد سال ۱۲۸۵ خورشیدی، فرمان مشروطه به دست مظفرالدین شاه قاجار صادر شد،او فرمانی پیش تر صادر کرده بود که در آن به روشنی نگفته بود که 《دار الشوری مرکب از نمایندگان آحاد مردم》تشکیل می گردد.بنابراین “معترضین” فرمان را برگرداندند و خواستار بیان صریح این موضوع گردیدند.شاه دوباره فرمان به تنظیم نامه بنابر خواست […]
چهاردهم مرداد سال ۱۲۸۵ خورشیدی، فرمان مشروطه به دست مظفرالدین شاه قاجار صادر شد،او فرمانی پیش تر صادر کرده بود که در آن به روشنی نگفته بود که 《دار الشوری مرکب از نمایندگان آحاد مردم》تشکیل می گردد.بنابراین “معترضین” فرمان را برگرداندند و خواستار بیان صریح این موضوع گردیدند.شاه دوباره فرمان به تنظیم نامه بنابر خواست خواهندگان داد واین “رویدادی”شگرف در تاریخ چندهزارساله ایرانیان می بود.تا آن روز، در هیچ جایی از آثار و نوشته های گذشتگان ما خبری از 《مردم》به معنای اینکه یک نقشی در تصمیم گیری های سیاسی کشور داشته باشند،به میان نیامده است.آنجایی هم که در تغییر سلسله حکومت ها از مردم استفاده می شده است،تنها برای بردن بار جابجایی خاندان های حکومتی از این به آن می بوده،نه اینکه خود مردم طراح چنین تغییراتی باشند ویا اینکه اساسا برایشان خیلی حیاتی بوده باشد،فقط در کشتار حکومتیان پیشین شرکت می کردند،آنهم به دستور بزرگان،و عده ای نیز ممکن بود به کمک حکومتیان برخیزند…پس از مردم به معنایی که امروز از آن مراد است،هرگز سخنی در میان نیست.واین برای آن است که 《مردم صاحب چیزی نبوده اند 》 که به خاطر حفظ آن و یا تکمیل و تقویت آن جنب و جوشی داشته باشند.هر چه بوده،از آن “صاحب “مملکت بوده،او”سایه خدا”بر روی زمین و دیگران شکرگزار این نعمت و”موهبت” خدادادی می بودند.
ریشه یابی های جامعه شناختی این مهم، سخنی دراز است که در این زمان نمی گنجد،تنها گفتن این سخن ویژه بایسته است که:در میان آگاهان زمانه،که آنان بازرگانان و روحانی ها بودند،به خاطر رفت و آمدهایی جسمی و فکری با “فرنگ”و نارضایتی هایی که از برخوردهای حاکمان با زیر دستان صورت می گرفت و نیز،توسعه روز افزون حوزه نفوذ روحانی ها از ابتدای دوره قاجار و تلاش بزرگان دینی برای نهادینه کردن مسیر اعمال نفوذ که از پیش آغاز شده بود،زمینه های افتادن این دو قشر در جاده راهنمایی مردمان در برخی موضوعات پیش آمده می شد.جنگ های ایران و روس در دوره فتحعلیشاه،ناکارآمدی ابزار و فنون جنگی ما را در برابر روس ها آشکار کرد،ما مدت ها با جهان خارج درگیری نداشتیم و بنابراین،نیازی به “نو کردن “سلاح و مهمات احساس نکرده بودیم،اما روس ها از مدتها پیش،در جبهه های گوناگون با بزرگترین قدرت های زمانه درگیر بوده و “به روز ” شده بودند،چه در ابزار و چه در فنون استفاده از این ابزار!.
شکست های ما در جنگ ها نشان داد که در برابر تمدن فرنگ و ابزار این تمدن، اسباب ما ناکارامد است و باید “تحول و ترقی” یابد.ما رفتیم تا اسلحه ها و فنون جنگیدن هایمان را نو کنیم و این “نو شدن ” ها به جاهای دیگر هم کشیده شد.ابزار که می اوردیم،اندیشه بهره برداری این ابزار تازه نیز می آمد، و 《نوگرایی》دستاوردهای شگرفی را برایمان به ارمغان آورد-اندیشه های نو.
باری،چه اندازه از مردم ما آماده پذیرش چنین خواست ها و در خواست ها می بودند؟ چه اندازه از همین مردمی که نام بردیم می توانستند درک مطلوب از شرایط و ویژگی های این شرایط داشته باشند؟و مهم تر از آن، اندیشه های نوین که ما به آنها دست پیدا می کردیم و در اروپا به خوبی آزمون پس داده بود،و به خاطر همین خوش نامی و خوش کاربردی ما تلاش می کردیم هرچه سریعتر به کار بگیریم،چه میزان ابزار بایسته در کشور داشت؟ و…باهمه این تفاسیر، بخش بالایی نخبگان جامعه ما بسیار جلوتر از بقیه درک دقیقی از علل ترقی مغرب زمین می داشتند و آرزومند رساندن مملکت “کورش و دارا”به همان پایه و مایه از پیشرفت بودند که بریتانیا و فرانسه و…داشتند و این مایه امیدواری بود که ظرفیتی از نخبگان یک کشور زیر سلطه آسیایی بدان مایه از دانایی و خرد رسیده اند که نسخه های “مدرن” برای درمان دردهای کهنه مملکتشان می پیچند و بسیاری از کشورهای پیرامونی،هنوز به این پایه ها هم نرسیده بودند.
در کشور ما نوگرایی نظامی و اقتصادی و اجتماعی که در بستر فرهنگی انجام می شد، در بخش هایی خیلی تند پیش می رفت،به سرانجام رساندن چاپخانه و روزنامه و “خانه برگردان “نوشته های اروپایی به زبان های گوناگون و…از آن جمله بود.همه اینها رفتار بایسته خود را به همراه می آوردند!چه اندازه از مردم ما آماده بودند تا از این یافته ها و دستاوردها بهره ببرند؟نتایجی که این ابزار در اروپا به بار می آوردند با نتایجی که ما به دست می آوردیم، می توانست یکی باشد؟
اندازه کوچکی از نخبگان جامعه ما،می توانستند در روبرو شدن با این شرایط به پیروزی در اقدام بیندیشند،اما این کافی نمی بود،بار جامعه را در ساختار تازه که اند یشه اش تازه آمده بود،《بیشترینه》 مردم باید به دوش می کشیدند،نه گروه کوچکی از نخبگان! ولی در کشور ما موتور جنبش زا، همان نخبگان 《کمترینه》 می بودند و این از سویی خجسته و از سویی دلهره آور بود.
بیشترینه مردم ما هنوز آماده پذیرش و کنشگری اندیشه، سهم داشتن در تعیین سرنوشت خود نبودند، اما این سخن “سخت مبارکی “بود،که همه با جان و دل خواهان پذیرش آن بودند اما غافل از اینکه این ابزار مدرن،ذهن مدرن هم می خواهد!و مهمتر از آن بستر مدرن نیز!…و تا امروز ما داریم برای نشستن این سخن در جای بایسته خود تلاش می کنیم.
نخبگان آن روزگار ما کاری کردند کارستان،قدرت بلامنازع حاکم را با تشکیل مجلس مشروط کردند و این دستاوردی چنان شگرف می بود که آماده نبودن بستر فرهنگی اجتماعی برای این اندیشه را بسیار بیشتر می ارزید،اگر چه به دلیل این ناپختگی،از فردای مشروطه،هزینه های گزافی را نخبگان و مردم پشتیبان آنان می پرداختند!واین نیست چیزی جز،ویژگی و ساختار مشروطه ایرانی!
دکتر اکبر ظریفی