به گزارش خبرگزاری زاگرس نشینان؛ لبنان قطعه ای از بهشت است. سرزمینی که در کشاکش تاریخ پرنشیب و فراز خویش ، پرچمدار تشیع بوده است و مهد علما و فضلای فداکاری که در مسیر اعتقادات و اندیشه های علوی ، با اجتهاد و مدارا قدم به دنیای جدید گذاشته است. سرزمین نخل و زیتون و […]
به گزارش خبرگزاری زاگرس نشینان؛ لبنان قطعه ای از بهشت است. سرزمینی که در کشاکش تاریخ پرنشیب و فراز خویش ، پرچمدار تشیع بوده است و مهد علما و فضلای فداکاری که در مسیر اعتقادات و اندیشه های علوی ، با اجتهاد و مدارا قدم به دنیای جدید گذاشته است.
سرزمین نخل و زیتون و شعر ، انجا که نزار قبانی انگار هنوز برای چشمهای سوخته ی بیروت و بلقیس شعر می سراید و جاودانه اش می سازد.
اواخر سال ۱۳۵۹ بود که برای ماموریت سازمانی و تلاش برای خروج لبنان از اشغال صهیونیست ها با یک پرواز نظامی از طریق مرزهای جمهوری های شوروی پرواز کردیم و در فرودگاه دمشق فرود امدیم. گذرنامه نداشتیم و مدتی معطل شدیم. (بانوان سوری حاضر در فرودگاه دمشق حجاب مناسبی نداشتند.) نماز را با دوستان به جماعت خواندیم و روحانی همراه ما خطبه ی تندی علیه بی حجابی سرداد.
یکی از برادران پاسدار مداخله کرد و با تحکم گفت : ما اینجا مهمان هستیم و اجازه نداریم درباره ی فرهنگ و اداب اجتماعی مردم نظر بدهیم.لحظاتی بعد با اتوبوس راهی پادگان زبدانی شدیم و در انجا تقسیم شدیم. همراه با یک جوان خوش سیما و خوش لهجه ی شیرازی به نام (شهید )علی محمد کرمی ، دو نفر از دیار اذربایجان به نامهای جواد قهوه چیان و حمید مدی و سه جوان خراسانی (علی اصغر محکی ، علی رحیمی و فیلی) به طرف مقر تمنین حرکت کردیم.
من و احمد طرفی و ایوب حائری نژاد هم خوزستانی بودیم.آقای کرمی مسئول مقر تمنین بود و انسانی وارسته و شوخ طبع بود. خیلی زود با هم ارتباط گرفتیم و قرار شد فردای آن روز راهی بعلبک شویم.در آنجا
من مسئول بسیج پایگاه شدم و مقرر شد کار آموزش های نظامی و سازمانی را به شخصی به نام محمدعلی قاسم شروع کنیم.
نام سید حسن نصرالله را شنیده بودم اما آوازه ی او را اولین بار در بعلبک دیدم . او مسئول بسیج لبنان بود و قرار ملاقات ما در همان روزهای نخست تنظیم شد.علاقه مند بودم او را ببینم و این اشتیاق چندان به طول نینجامید.
دو روز بعد در یک مقر نظامی در بعلبک رو در روی جوانی روحانی لاغراندام ، چالاک و خوش اخلاق نشستیم و به گرمی یکدیگر را در آغوش گرفتیم . زبان فارسی را به خوبی تکلم میکرد و در میزبانی ما ، سنگ تمام گذاشت.ارتباط صمیمانه او مثل مغناطیسی دلهای بچه ها را به سمت جاذبه ی خویش می کشید و آرمان رهایی لبنان را می شد به وضوح در انعکاس چشم هایش دید.
منطقه ی تمنین به دلیل وجود شهرک های کرک ، ابلح و نبی ایلا با زحله مرز مشترک داشت و از حساسیت فوق العاده ای برخوردار بود و در ان زمان چالش های امنیتی بین شیعیان و فالانژهای منطقه بسیار بالا گرفته بود.برای حل برخی چالش ها مشورت کردیم و نطرات خود را ارائه کردیم.
سید حسن نصراله پذیرفت ولی نگران توانایی ما در انجام آنها بود. بهمین دلیل دستور خاصی نداد ولی ضمنی موافقت کرد.
سید حسن احترام خاصی برای حاج حسین دهقان فرمانده سپاه لبنان قائل بود و جلسات ما با سید حسن ویکی از فرماندهان ایرانی ( شهید بهرام دهقان،کاظمی،خوشبختیان) در مورد آموزش و سازماندهی برادران و خواهران لبنانی برگزار می شد. بعداز انجام اقداماتی توسط مقر تمنین در منطقه ، سید حسن همراه حاج حسن دهقان فرمانده سپاه به مقر تمنین آمدند و ارتباط ما بیشتر شد بعدها من به مقر شمسطار منتقل شدم ودر آنجا درگیریهایی بود که با همکاری (شهید) بهرام دهقان و برداران کاظمی و محمدرضا رائیجی با حمایت سید حسن حل و فصل شدند او در همان جوانی هم سرشار از نبوغ و ذکاوت بود و خیلی ها بدلیل دوراندیشی ها و شجاعت و تدبیرش او را با هاشمی رفسنجانی مقایسه میکردند.
یکی از راهبردهای اساسی ما تقویت نیروهای حزب اله در مواجهه با فالانژها و برقراری توازن سیاسی و نظامی در منطقه بود.
سید حسن نصراله و یارانش در جنوب لبنان خون دلهای بسیاری خوردند تا سرانجام در سال ۲۰۰۰ در برابر رژیم صهیونیستی که به پیشرفته ترین تسلیحات جنگی مسلح بود با انجام عملیات های شهادت طلبانه، عملیات های چریکی و شبیخون های غافلگیرکننده قدرت خود را به دشمن صهیونیستی تحمیل کرد و در نهایت آنها را وادار به عقب نشینی از مناطق اشغالی در جنوب لبنان ساخت و سنگ بنای مقاومت را تحکیم بخشید.ا
کنون اسطوره ای به نام سید حسن به آرزوی دیرینه اش رسیده است.ان کس که تو را شناخت جان را چه کندفرزند و عیال و خانمان را چه کنددیوانه کنی هر دو جهانش بخشی دیوانه ی تو هر دو جهان را چه کند.
او رفت اما اندیشه و تفکر مقاومت در موج های ناآرامی که بر ساحل میکوبند امتداد خواهد داشت.
یادش گرامی و راهش پررهرو باد.