تاریخ انتشار خبر: 19 آبان 1396 | 17:17:20
کد خبر : 1500
یادداشتی ازمحمدشریفی(طنزپردازوحکایت نویس)

اندر احوالات تدبیر برای نجات گاو تا تصویب محرمانه انتقال آب کارون به نصف جهان !!!!

زاگرس نشینان-در پی تصویب محرمانه طرح انتقال آب کارون به اصفهان اول از همه به جناب آقای استاندار دست مریزاد می گویم ـ نفت رفت و آب هم دارد می رود ما مانده ایم و گردو غبار و شرجی و موجی از بیماریها …شاید هم قصه ما به سر رسید

حکایت یکم : اوایل پیروزی ا نقلاب، درست اندکی قبل از خروج مرحوم مهندس بازرگان از کاخ نخست وزیری ؛ برای رفع بیکاری دیپلمه ها؛ دولت وقت دست به تدبیری خلاق زد و نطفه ی امید را بست ؛مطابق این طرح ؛ هفت دیپلمه ی بیکار ضمن عقد و اخوت با میل و رضایت و در نهایت صحت و سلامت اقدام به تاسیس یک گروه تعاونی با عنوان :طرح گسترش اقدام می نمودند و دولت هم در همان راستا تسهیلات و خدمات ویژه ای شامل وام ؛ یک دستگاه تراکتور و یک دستگاه وانت را در اختیار گروههای تعاونی هفت نفره قرار می دادند . در ولایت ما میان دیپلمه ها ولوله شد و هیاهویی بپا خاست و هر دیپلمه ای پی یار می گشت تا به رقم هفت برسند.

در آبادی ما یک جوان به ظاهر زبل موسوم به آقای شاهرخ بهارمست دست به کار شد؛ اول گروه را تشکیل داد بعد اقدام به راه اندازی گاوداری کرد.و با حمایت دولت لیبرال کار گروه گاوداری بهار به مدیر عاملی جناب بهارمست و شش نفر دیپلمه دیگر؛ بسلامتی و مبارکی به بهترین شکل ممکن و با شیب تند درست مثل موشک های اسکاد با افق های روشن و رو به هوا در زمین و آسمان با مانور جولان امورات گاوداری پیش می رفت؛
تا اینکه یک روز دست بر قضا یکی از گاو های گاوداری موصوف که از نژاد هلشتاین بود در پی غفلت نگهبان از گاوداری خارج و ۲۰۰ متر انطرف تر در عمق یک کانال بزرگ آب سقوط می کند . مردم بیکار برای تماشای زجر کشیدن گاو ستم زده صف کشیدند و هر کدام راه و حل هایی هم بلغور می کردند ـ با حرف های کدخدا جماعت شیر شدند و نزدیک به صد نفر توی کانال آب پریدند اما زورشان کارگر نیفتاد ؛درست در اوج بحران مدیر عامل شرکت جناب آقای بهارمست با وانت سر رسیدند ؛ ابتدا با بد دهنی جماعت را نیمه متفرق کرد سپس به شش تفنگ دار دیپلمه ی عضو شرکت دستوردادند سریع تراکتوررومانی را به ضمیمه ی یک فقره سیم بکسل فولادی را فی الفور و الساعه به محل حادثه بیاورند و آنها نیز فرمان مافوق را اطاعت و در یک چشم بهم زن تراکتور و سیم بکسل را در برابر چشمان بهارمست ردیف کردند .
بهار مست همین که چشمانش به تراکتور رومانی و سیم بکسل افتاد ؛ بادی به غبغب انداخت و گفت : الان به شما نشان میدهم مدیریت بحران یعنی چه !!!!
سپس دستور داد یک سر سیم بکسل رابه گردن گاو و سر دیگرش را به تراکتور وصل کردند و درست مثل ناپلئون بناپارت فاتحانه پشت فرمان تراکتورنشست و تراکتوررا با تخت گاز کامل به حرکت درآورد تا بدین حیلت گاورا زنده و سر حال از مهلکه بیرون بکشاند ؛اما این اقدام محیرالعقول نتیجه ای جزءکنده شدن سر گاو در پی نداشت! بیچاره گاو که چه مظلومانه و غریبانه زجر کش شده بودـ اما این انتهای قصه ی ما نبود! گاوهای گاوداری یکی پس از دیگری با سرنوشتی شوم تر از مرگ گاو اولی از بین رفتند ؛بگونه ای که گاوداری تعطیل شد!!

اما جناب بهار مست فکرهای بزرگتری درسرداشت و با شعار ـ من آمده ام تا شهرمان را آباد کنم ـ کاندیدای مجلس شد !!!
خالو ذولفقار که در جلسه پرسش و پاسخ جناب بهارمست حضور داشت در مقام پرسش گفت : خالو بهارمست نه ماشاالله گاو داری خودت را خوب آباد کردی ؟؟؟؟ حالا بگو شهرمان را با تراکتور یا با بکسل میخواهی آباد کنی …..!!!

حکایت آخر : آیا قصه ی ما به سر رسید !!!
آقای استاندار وقت بخیر !!!! قرار بود خوزستان را آباد کنی !
راستی با کدام ابزار می خواهی جلوی انتقال آب کارون را بگیرید ….