تاریخ انتشار خبر: 6 اسفند 1396 | 16:34:19
کد خبر : 2132
یادداشتی ازسیدحمیدحسینی:

انتصابات شگفت انگیز مدیرانی خاص در خاکستان

زاگرس نشینان-این روزها والی جوان استان خاکستان دست به انتصاباتی ناشایسته و گاها از افراد نه چندان خوشنام که با پرونده های سنگین و رنگین در طی سالها مدیریتشان به یادگار دارند در کابینه خود میزند! انشالله با این قحط الرجال شدیدی که در این خاکستان با ان مواجه هستیم با لطف پروردگار بتوانیم به […]

زاگرس نشینان-این روزها والی جوان استان خاکستان دست به انتصاباتی ناشایسته و گاها از افراد نه چندان خوشنام که با پرونده های سنگین و رنگین در طی سالها مدیریتشان به یادگار دارند در کابینه خود میزند!
انشالله با این قحط الرجال شدیدی که در این خاکستان با ان مواجه هستیم با لطف پروردگار بتوانیم به سلامت به سر منزل مقصود که همانا آبادانی و خدمت به خلق خداست برسانیم! هر چند پیشتر، از این نوع انتصابات عجیب و غریب در ارگ والی خاکستان بسیار دیده ایم و دیگر جایی برای بیان پرسش علمی و رسیدن به مطالبات حقوق شهروندی نیست!
– در این یادداشت خیلی به اختصار اشاراتی را با کمک از حکایات و اشعار بزرگان ایرانی به کلیات وضعیت  مدیریت امروز در استان خاکستان را بیان می کنم.
– نخست، در این ره گذر فقط کافی است به سوابق برخی از افرادی که در تیم مشاورین، معاونین و فرمانداران فعلی در کنار والی جوان خاکستان به ظاهر در حال خدمت اند نگاهی علمی بیندازیم و بسیارجای تاسف دارد که می بینیم در چه سطحی از علم و تخصص لازم قرار دارند!!!
فعلا دور، دور انتصابات رفاقتی و حزبی بجای شایسته سالاری است در گذشته نیز انتخاب مدیران در خاکستان ما اینگونه بوده حتی والی قبلی نیز ک اندک اقتداری داشت یهویی یک اتوبوس از بچه محل های لین ۱ تا ۱۲ را در مدیریت های کلیدی مستقر کرده بود! و حکایت نخبه کشی و عدم شایسته سالاری و انتخاب افراد کاردان بومی امروز در خاکستان بی تردید شبیه ترانه زیبایی است که میگوید: برادر جان نمیدونی چه دلتنگم/ نمیدونی چه غمگینم/ نمیدونی برادر جان گرفتار کدوم طلسم و نفرینم/نمی دونی چه سخته در به در بودن/مثل طوفان همیشه در سفر بودن/ برادر جان نمی دونی چه تلخه وارث درد پدر بودن/دلم تنگه برادر جان دلم تنگه/دلم تنگه از این روزهای بی امید…
– دوم، از این دردناک تر و بدتر مدیریت جهادی و فصلی برخی از نمایندگان فعلی شورای شهرها و وکلای مجلس استان خاکستان است که اگر از دیروز تا به امروز مرور کارشناسی دقیق نماییم متوجه میشویم که هنوز اندر خم کوچه های خرد و کلان راهبردی و مدیریتی مانده اند! وضعیت افراد گروه دوم را در این حکایت میتوان یافت و داستان بدین شرح بود که اسکندر پس از حمله به ایران مستأصل بود. از مشاوران خود پرسید که چگونه بر مردمی که از مردم من بیشتر می فهمند حکومت کنم؟
یکی از مشاوران می گوید: کتاب هایشان را بسوزان و خردمندانشان را بکش …
اما او مشاور جوان و باهوشی داشت که پاسخ داد نیازی به چنین کاری نیست از میان مردم آن سرزمین، آنها را که نمی‌فهمند و کم سوادند، به کارهای بزرگ بگمار. آنها که می‌فهمند و باسوادند، به کارهای کوچک و پست بگمار.
بی‌سوادها و نفهم‌ها همیشه شکرگزار تو خواهند بود و هیچ‌گاه توانایی طغیان نخواهند داشت. فهمیده‌ها و با سوادها هم یا به سرزمین‌های دیگر کوچ می‌کنند یا خسته و سرخورده، عمر خود را تا لحظه مرگ، در گوشه‌ای از آن سرزمین در انزوا سپری خواهند کرد.
– سوم، مدیران اصلاح و اصولی استان خاکستان را بنگرید که هر لحظه جلساتی رنگین بر پا و سخنان شیرینی بسیار را در کنار والی جوان ما به راست و دروغ ایراد میکنند و حکایت این دسته سوم در اشعار زیر قابل مشاهده است:
فردوسی: بزرگی سراسر به گفتار نیست/  دو صد گفته چون نیم کردار نیست…
سعدی: طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی/صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست…
مولوی: بر سر هر لقمه، بنوشته عیان/ کز فلان بن فلان بن فلان.
سعدی: سعدیا گر چه سخندان و مصالح گوی/ به عمل کار برآید به سخندانی نیست.

– شاید این اقدامات فصلی و انتصابات ویژه بخشی از برنامه های مدیریتی دولت تدبیر و امید در خاکستان است و اما ماحصل مدیریت فضایی در خاکستان پس از جنگ تحمیلی و دفاع مقدس در طی سه دهه این چنین شد که یهویی و الکی؛ بی صدا امید از خانه های ما رفت. بی نشان تدبیر از اذهان مشتاق ما رفت. اب ناب و کشت زرین ما بی گناه به یغما رفت. خاک زرخیز خوزی در برابر حمله تندبادها رفت. حق سهم نفت، گاز، برق و اب ما در راه ابادانی وطن رفت.هوای خوب زمستانی و شرجی های تموز جنوب رفت. چه مظلومانه میراث فرهنگی ما به تاراج رفت.عرق بومی و جنوبی بودن از قلبها رفت.منابع انسانی خلاق و فنی ما پر زد و رفت. خرد وشعور جمعی وحقوق شهروندی یهویی ترک وطن کرد و رفت.
– میدانم که باید کم گوی و گزیده گوی چون درُ و فقط خواستم وضعیت تلخ مدیریت امروز در استان خاکستان را که شباهتهای زیادی به ان حکایتهای تاریخی دارد اول بخودم، سپس به اهل خر یاد اوری کنم،هرچند نمیدانم چطور میشود افرادی که گذشته پرچالش داشتند امروز براحتی در کانون قدرت و ثروت مستقر میشوند؟!
براستی ایا این پند زرتشت بزرگ روزی در روزگار ما کارگر خواهد شد که می فرمایند: سه چیز در جهان پایدار است پندار نیک،گفتار نیک و کردارنیک