تاریخ انتشار خبر: 9 مرداد 1397 | 08:57:18
کد خبر : 3078
یادداشتی ازمحمدشریفی(طنزپردازوحکایت نویس)

از “شمع مرده” علی اکبر خان دهخدا تا حکایت نویسی محمد شریفی تک قبا

زاگرس نشینان-آقا میرزا علی اکبر خان “دخو” اندر باب خلق ” دائره المعارف دهخدا” اظهار داشتند :” سی سال سر از روی کاغذ فقط برای نماز و غذا بلند کرده بودم.” درست به اندازه حکیم ابوالقاسم فردوسی سراینده ی شاهنامه ، جناب دهخدا هم سی سال تمام جان کند تا لغت نامه و امثال حکم […]

زاگرس نشینان-آقا میرزا علی اکبر خان “دخو” اندر باب خلق ” دائره المعارف دهخدا” اظهار داشتند :” سی سال سر از روی کاغذ فقط برای نماز و غذا بلند کرده بودم.” درست به اندازه حکیم ابوالقاسم فردوسی سراینده ی شاهنامه ، جناب دهخدا هم سی سال تمام جان کند تا لغت نامه و امثال حکم را تدوین و دو دستی به ما مردم نمک نشناس پیش کش نمودند. اما دربغ از یک دست مریزاد و خسته نباشید حتی در حد تعارفات شاه عبدالعظیمی، این را هم اضافه نمایم کار مرحوم علامه دهخدا فقط و فقط محدود به لغت نامه نبوده ، جناب ایشان هم در مشروطه و مشروطه خواهی، تجدد طلبی و آزادیخواهی دستی گشاده داشتند و از همان عنفوان جوانی جزو رجال سیاسی تراز اول از عهد دولت فخیمه قجر از زمان مرحوم مغفور میرزا مظفرالدین شاه تا برسد به محمدعلی شاه و احمد شاه اما در عهد رضا خان سردار سپه و محمد رضا شاه پهلوی قبای ناساز سیاست را بیرون انداخت و به امر نوشتن و پژوهش پرداخت. مرحوم دهخدا کار روزنامه نگاری هم می کرد و مطالب طنز تند و تیزی تحت عنوان: “چرند و پرند” می نوشت و در روزنامه صوراسرافیل به سردبیری میرزا جهانگیر خان و با امضای” دخو” به چاپ می رسانید ، مطالب تند و تیزی که کله میرزا جهانگیر خان را بر چوبه دار کشانید و دهخدا را دو سال و نیم در کوههای بختیاری متواری ساخت، ولی اینها همه مصائب علامه نبودند، زجر زندان، نفی بلد و تبعید در کشور عثمانی و آوارگی در فرنگ بماند.

دهخدا وقتی در خارج از کشور به حال تبعید به سر می برد در نامه ای نوشت: «بنده از ترس زياد شدن قرض، پانسيون را رها كرده و اينك در منزل جناب شيخ محمدخان قزويني به قدر پهن كردن يك رختخواب روي زمين (آن هم فقط شب) جا عاريه كرده‌ام و با سه فرانك و نيم پول كه الان… دارم، مي‌خواهم محمدعلي شاه را از سلطنت خلع كرده و مشروطه را به ايران عودت بدهم.» همه اینها را گفتم که خوانندگان این نوشتار بدانند که دهخدا در تمام ابعاد آدمی وارسته ، وطن پرست، روشنفکری مسئول و دلسوز و پژوهشگری بی همتا، شاعری عاشق ، طنز پردازی صاحب سبک ، روزنامه نگاری شجاع و سیاستمداری زیرک و … بوده است.
شهادت میرزا جهانگیر خان صوراسرافیل دهخدا را به شدت آزرده و ملول کرد، در رثای میرزا جهانگیر خان چکامه ی *”یاد آر زشمع مرده یاد آر “*را با خون دل سرود ، من هر بار که این شعر را زمزمه کردم بی اختیار سیر گریستم ، شما هم فقط چند بیت را زمزمه کنید.

اي مرغ سحر! چو اين شب تار
بگذاشت ز سر سياهكاري،
وز نفحه ي روح بخش اسحار
رفت از سر خفتگان خماري،
بگشود گره ز زلف زرتار
محبوبه ي نيلگون عماري،
يزدان به كمال شد پديدار
و اهريمن زشتخو حصاري ،
ياد آر ز شمع مرده ياد آر!…

علاقه و ارادت این بنده کمترین به علامه ی دهخدا در مقام و مرتبه ای است که از بیان شرح آن درمی گذرم و از شما هم درخواست دارم که به همان مختصر عرض شده اکتفا نمایید. اما بد نیست که بدانید مرحوم دهخدا با آغاز جنگ جهانی اول و اشغال شمال ایران توسط روس ها ،به مدت دو سال و نیم به دعوت لطفعلی خان امیر مفخم به عنوان مهمان در قلعه دزک در نزدیکی فرخ‌شهر کنونی ساکن شد. فرهنگ غنی بختیاری و ارتباطاتی که وی با عامه مردم برقرار کرده بود ، چنان علامه دهخدا تحت تاثیر شدید قرار گرفت که در همان قلعه دزک اندیشهٔ تدوین لغت‌نامه در ذهن خلاقش شکل گرفت و با استفاده از کتابخانهٔ امیرمفخم کار نگارش یادداشت‌های لغت‌نامه و امثال و حکم را آغاز کرد.
اگر دهخدا به مناطق بختیاری نمی آمد شاید هرگز لغت نامه و امثال حکم وجود خارجی نداشتند. همه این روده درازی ها را کردم که این حقیقت را به شما القاء نمایم ، کارهای ناتمام و بکر برای تحقیق و پژوهش تا بخواهی زیاد است اما عزم و اراده ی ما متاسفانه کمیتش لنگ است. که باید برای این مهم چاره اندیشی کنیم.
من در دوران جوانی ،بارها و بارها در آثار دهخدا تعمق و تآمل نمودم و کتابفروشی دهخدا را در یکی از شهرستانهای استان خوزستان با محوریت آثار دهخدا دایر نمودم و چنان غرق در علامه شدم که بجز میرزا علی اکبر خان دخو نمی خواستم هیچ چیزی بخوانم و بشنونم … من آنموقع ها جوانی ۲۱ ساله بودم و مملو از شور و شرر و در مدارس جانکی مشق تاریخ می کردم و در هر مطلبی بهانه ای می ساختم که پای علامه را به میان بکشانم و حکایتی از امثال حکم چاشنی تدریس کنم ، به محض زنگ پایان مدرسه یکراست به کتابفروشی ام می رفتم و نگاه پر از حسرتم را معطوف به قاب عکس ها و تمثال های دهخدا متمرکز می نمودم ، این حکایت همچنان باقی بود تا ۱۲ تیرماه ۶۹ درست یک ساعت مانده به اذان صبح ، در خوابی سنگین و عمیق ، پیرمردی لاغر و استخوانی با عینک های ته استکانی ، با ته ریشی سفید و صورتی گلگون با هاله ای مهتابی رنگ ، با رویی گشاده و مملو از تبسم های مهر و عاطفت با قلبی سرشار از نهایت صفا و مهربانی و پیراهنی سفید و مرتب و شلواری مشکی و اتو کشیده بر بالینم آمد …. پیرمرد در آن رویای غیرقابل توصیف گفت : آمده ام به تو بگویم در سینه ی تک تک ایلیات و عشایر این کشور پهناور هزاران راز ناگفته و سخن حکیمانه به وسعت صدها لغت نامه و امثال حکم نهفته است، قبل از آنکه آن سینه ها زیر خاک بروند باید دست بکار شد که فردا دیر است.
از چشمان دهخدا شرر اشک را می دیدم که کوتاه مثل آه غبطه می خورد که چرا بیشتر در این مهم غور نکرده است !! و بعد محو شد و من هم با چشمانی پر از اشک مادرم را بالای سرم دیدم که از ترس قل هوالله دور سرم فوت می کرد.
شمع مرده این با سراغ من آمد ، به قول فریدون مشیری:

” این شعله های خشم که دردیدگان توست
پاداش رنج های دل بینوای ماست؟
آن بوسه های مهرنخستین که هرزمان
می ریخت ازنگاه توبرجان من کجاست؟
چشمی که جلوه گاه تمناوشوق بود،
امروزآشیان عتاب وملامت است
……………….
چشمم چوشمع مرده به بالین آرزوست
بیچاره من که عشق وامیدم تباه شد
خوشبخت آن که چشم توامروزسوی اوست”
بعد از آن خواب ، سفر در میان ایلیات و عشایر را شروع کردم ، جنگ دشت شیر و حماسه خداکرم خان را نوشتم که در مطبوعات محلی آن زمان چاپ شدند و مقداری حکایت ناب و بکر جمع آوری نمودم و از آنها به عنوان دست مایه های طنز اندرحکایات به مرور دارم از آنها استفاده می کنم. نظام عشایری رو به اضمحلال کامل رفت و فقط تتمه ای از آن باقی ماند ، بافت روستاهها به شدت تغییر کرد و میل به مهاجرت به شهرها بیداد کرد و سینه های پر از راز در نقاب خاک سرد گل کوزه گران شده اند و من مانده ام و یک دنیا شرمندگی که فردا به میرزا علی اکبر خان چه بگویم …